۶ شهریور ۱۳۸۷

دنیای آت آشغالی من!

زنجیری! ".....این یه فحش بود که چند روز پیش یه دوستی که چند سالی از خودم بزرگ تره نثارم کرد؛ می گفت تو دنیات کلاسیک شده، غرق شدی تو تموم آت آشغال هایی که از در و دیوار آویزون کردی و اون این لفظ رو در وصف مهره های رنگی و انارای خشک شده واین جور چیزا گفت که تو اتاق من فراوون پیدا می شه؛ می گفت تو افسرده ای.می گفت این چرندیات چیه رو دیوار نوشتی و منظورش یادداشتای ساده ای بود که برای یادآوری یه سری چیزا رو دیوار نوشته بودم.بهم گفت همین چرت وپرت ها رو گوش میدی که تو مهمونیا فقط به در و دیوار نگاه می کنی و منظورش دقیقا از چرت و پرت کنسرتوهای ویوالدی بود....حرفاش برام جالب بود و به همش گوش دادم ولی بعدش همش به در اتاق نگاه می کردم که کی باز میشه و این دوست عزیز گورش رو گم میکنه ومیره !

۳ نظر:

ناشناس گفت...

هوم!
اینی که اومده بود پیشت مطمئنی دوستت بود؟؟؟پس چرا اینقد به ذهنیاتت احترام می ذاشت!!!
بش فک نکن...همه ما فقط خودمون رو باور داریم!

ناشناس گفت...

بابا این مقوله ی دوستی پدر منو در آورد !
اعصاب ندارم !

ناشناس گفت...

خواستم یک طومار طویل برایت بنویسم، از آنچه نوشتی دهه شصتی کلاسیک،ازپستهای قبلیت که خوشمان آمد و کلآ اینجا که در همین نظر اول جالب آمد برایم ولی به خاطر آن زنجیری اول جمله ات، همینجا کات می کنم و فقط این بیت زیری را برایت مینویسم:

گویند مرا که بند بر پاش نهید/دیوانه دل است پای در بند چه سود؟