۲۶ مهر ۱۳۸۷

خیط شدگی مفرط!

ظرفارو تند تند می شستم و با مامانم که داشت ناهار می پخت ، سر این که شما ها ( یعنی مامان باباها) خیلی از کارایی که انجام می دین در واقع لازم نیست انجام بدین ؛ بحت می کردم.وسط حرفام گفتم که حالم از این کارای روزمره ی احمقانه به هم می خوره که همش ....یهو دیدم خودم هم الان مشغول این کارای احمقانه ام؛ خواستم به روی خودم نیارم، دیدم مامانم گفت : احمق جون این قابلمه رو هم بشور بی زحمت!!! پانوشت : بعضی وقتا لازمه آدم به خودش بگه : کور خوندی!!!

۴ نظر:

ناشناس گفت...

مامانت حق داره.احمقي ديگه!!!
نامرد پس كي مياي تهران؟

ناشناس گفت...

كور خوندى!

اين ظرفاى ما هم يه هفته هست مونده، قربون دستت...

ناشناس گفت...

فكر كردي ميتوني احمق نباشي ؟! :دي

ناشناس گفت...

سوتی هم سوتی های قدیم!!!
ما سوتی میدادیم بیا و ببین!
هنوز هم گاهی میدیم!!
البته سوتی!!