۲۹ آبان ۱۳۸۷

یکی برام روزامو بشمره لطفا !

دو هفته ای میشه که یادم رفته یه هفته چند روزه! اینقدر دارن سریع میرن این روزای لعنتی که قرارشده آخر هفته ها دوستام بهم یاد آوری کنن که: آهای گلی! امروز این هفته تموم میشه! ..... زندگی ام شده یه صحنه ی فست موشن که همش دارم انتظار می کشم واسه فردا. یه لذت عجیبی داره اینکه دلت نخواد روزت تموم بشه! و از اون طرفم دلت بخواد فردا رو ببینی! بی ربط: چرا دیدن گریه ی یه مرد سخته؟ اونقدر که من الان موقع نوشتن این جمله دلم بلرزه؟ هان؟ چرا؟؟؟

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سخته

ناشناس گفت...

ای بابا ! مال شمام همین مدلی میگذره ؟ چرا انقدر این روزا این شکلی شده ؟ هوم ؟
میدونی بدیش چیه ؟ اینکه من دارم این روزا به شدت با همه چی حال می کنم . اصلا خدا داره بهم حال اساسی میده . بعد که میام این همه خوشی رو هضم کنم ، میبینم فردا شده !
هه !
خیلی مسخرست !
فقط امیدوارم روزام به یادم بمونه ....

ناشناس گفت...

روزگارت شده مثل آخر تابستون من... اما گذشت! آرامش همیشه نزدیکه، فقط باید پیداش کرد.
راستی گفتی دو هفته ای میشه... دوهفته ای هم میشه که کم پیدایی! وبلاگت آپ نمیشد، نگران شدم گلناز خانوم

ناشناس گفت...

هر چقدر که تابستون برام به کندی میگذشت، پاییز داره مثل برق تموم میشه!
خانومها گریه براشون راحته، آرومشون میکنه و تنها سلاحشونه!
اما گریه واسه مرد خیلی سخته یعنی غم سنگینی داره.