وسط اين همه گرگ، دست از اين گوسفند بازي ها برنداشتن احمقانه است.سر تكان مي دهيم به نشانه ي تاييد ، اما مي دانيم چه خبر است. سكوت مي كنيم به نشانه ي احترام، اما آب دهانمان جمع شده است تا به صورت طرف مقابل پرتاب شود. مي بخشيم و لبخند مي زنيم ، اما دستمان همچنان مشت است تا دنداني را خرد كند.... تازه گاهي احساس خوبي داريم از اين كه انسان شريفي هستيم و بقيه دوستمان دارند!
هيچ وقت نمي خواهيم بفهميم كه همه سزاوار خوبي نيستند. بعضي ازصورت ها فقط لايق آب دهانند و بعضي دندان ها فقط لايق خرد شدن...
گاهي احمق نيستيم؛ فقط تلاش مي كنيم كه احمق به نظر برسيم. حتي با وجود پوزخندها...
پ.ن: عصباني ام. همين.
۵ نظر:
تازه گاهي احساس خوبي داريم از اين كه انسان شريفي هستيم و بقيه دوستمان دارند
حالم بهم می خوره از این خوب بودن مصلحتی ، دلم می خواد مشت های گره کردم رو بکوبم تو صورتشون. هر وقت خواستم سکوت رو بشکونم با هیس جمعیت مواجه می شدم!
گاهی هم احساس عقده ای سنگین گلومو فشار میده! مشتو اونقدر بهم فشار میدم که ناخونهام تو پوست دستم فرو میره اما آخرش چی؟ هیچی! تو کنج تنهاییم فرو میرمو خودمو میخورم!
اما آخه تا کی هی ببینیم و دم نزنیم؟
كاملا خشم رو از نوشته هات حس كردم.... قسمت آماده تف انداختن خيلي با حال بود
نه گرگ و نه گوسفند ... ترجیح میدم چوپان باشم و بشینم یه گوشه و فقط این دعوا رو نگاه کنم ! بدون ذره ای طرفداری از کسی !!!!! D:
همش به خاطر خوب به نظر رسیدن و گوسفند بودن نیست، برای پرهیز از تنش و حفظ صورت از آب دهان و دندان از خرد شدن هم هست.
ارسال یک نظر