۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

من همونم که همیشه؟

هه! امشب دلم می زند. نمی دانستم هنوز اسم ها و یاد ها می لرزانندش. هنوز هم می تپد ، حتی آنقدر تند که خون بدود به صورتمان و باز هم زیر لب بگوییم: ما تنها مادینه هایی هستیم که سرخ می شویم...

راستش متعجبیم که هنوز دستهای یخ کردمان تایپ می کند و هنوز هم بک اسپیس پرکارترین دکمه ی کیبوردمان است. راستش نمی فهمیم. این گلناز را نمی شناسیم. این گلناز را که نیمه شب جلوی آینه شانه هایش بالا می اندازد و اعتراف می کند: یا شب ها سنگین شده اند یا دلِ من!...این گلناز را که سکوتِ مسخره ی دیگران را تاب می آورد و پایش را به زمین نمی کوبد و غرولند نمی کند... این گلناز را که چهار زانو نشسته و به بازی گل یا پوچ عقل و احساسش نگاه می کند! این گلنازِ عجیب را که می خندد و صدای خنده اش شگفت زده اش می کند که: آها! پس خوشی هم هست! اوهوم...!

۲۴ نظر:

sharmin گفت...

man ke kheili vaghte khandidano faramush kardam
mikham ke hamishe shad bashi azizam

جزیره در کهکشان گفت...

جانم
تا اواسط نوشته ات کاملا حس دیگه ای داشتم از یه درون گرایی غریب و بازی زیر ÷وستی اما بعد انگار همه چی ولو شد شایدم من نفهمیدم جانم . اعتراف به چی ؟




خوبی؟





میس شانزه لیزه

zodiak گفت...

ما خیلی غرق شدیم

zodiak گفت...

گلناز عزیز ممنونم از همدردیت

shinyeye گفت...

بله. خوشي هم هست. فقط گاهي خودم رو ازش جدا مي‌كنم. با بدبيني‌هايم. درست مي‌شوم:دي

خجسته گفت...

خوشی بود...
دیگر نیست...

ashofte zehn گفت...

مرسی گلناز جون !
این یه تیکه اولی رو خیلی خوشمان آمد!!!

پارمیدا گفت...

هنوز هم اسم ها و یادها
دلمان را می لرزانند...
این گلناز را نمی شناسیم
و این پارمیدا را
و صدها نفر دیگر را...

قورباغه گفت...

این گلناز شاید از سایه های تو باشد و شاید تو سایه این گلناز ناشناسی! چه کسی می داند . ؟!

قورباغه گفت...

این گلناز شاید از سایه های تو باشد و شاید تو سایه این گلناز ناشناسی! چه کسی می داند . ؟!

قورباغه گفت...

این گلناز شاید از سایه های تو باشد و شاید تو سایه این گلناز ناشناسی! چه کسی می داند . ؟!

قورباغه گفت...

این گلناز شاید از سایه های تو باشد و شاید تو سایه این گلناز ناشناسی! چه کسی می داند . ؟!

طراوت گفت...

:)) این دقیقا همون حسیه که من فریاد میزنم و هیشکی نمیشنوه . حتی گاهی خودم !
هه ! این من هستم ایا ؟

آشفته ذهن گفت...

غرب زده ام دیگه!!!
آخه اینا همشون آهنگای خارجی هستن ترجمه شون خیلی مسخره میشه.
در باره این بود که عاشق یکی هستم که نمیدونم اونم دوستم داره یا نه و می ترسم اگه احساسمو بهش بگم بگرخه!
اون موقع که کوچولوتر! بودم این آهنگه حالی به حولیم میکرد

گل‌ناز گفت...

سلام
گاهی آدم خودشم نمی‌شناسه!
عاشق این تصویر کردنت شدم.
مانا باشی.

خودم گفت...

خوبه این حس ها رو هم لازم داری

درنین گفت...

سلام

من نمیدونستم شا هم اصفهانی‌ هستید، به لیست اصفهانی‌‌ها اضافه شدید، ولی‌ حالا شما بگویید این تابلو رسم مهمون نوازی است.
هر چند همهٔ دوستان اصفهانی‌ من خیلی‌ مهمان نوازان و این فقط شوخی‌ بود.

بهترین ها

مینا گفت...

سلام چطوری؟
من که واقعا نمی دونم که خوشی هم هست یا نه

آشفته ذهن گفت...

غرب زده ام دیگه!
ولی چشم سعی میکنمیم بیش تر فارسی بنویسیم :)

آب نما گفت...

واي اين گلناز . واي آن گلناز................

آشفته ذهن گفت...

از دست تو!

آشفته ذهن گفت...

از دست تو!

مادح گفت...

خوشی
خوشی کدام است وقتی زمین و زمان با یک نا،ناخوشش میکنند
برنده بازی تو باشی، امیدوارم

یکی گفت...

وای که بعضی وقتا این جارو از قلم میندازم
لینک شدی که هیچ وقت این قلمو از قلم نندازم
تو این بازی کدوم برنده است؟