۶ مرداد ۱۳۸۷

اندرون مخزن!

وقتی کتابدار کتابخونه عمومی از بس حرصش دادم ، بهم اجازه داد خودم برم تو مخزن و لا به لای کتابا گم بشم؛ مثل سوسک له شده ی مسخ کافکا خودمو لای در به زور چپوندم تو و کیف کردم! بعدشم از بس که کتابداره می خواد از دستم راحت باشه ، بهم اجازه داد چهار تا کتاب ببرم خونه( قبلا بیشتر از دو تا نمی داد). حالا واسه یه هفته خوراک دارم وسیر سیرم!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چه پر اشتهااین اشتهایی که تو توی کتاب داری من تو فیلم دارم ولی الان مدتیه که من به هیچی اشتها ندارم!