۵ شهریور ۱۳۸۸
ديشب...
توي سر صفحه ي كتاب چشمم گير كرده و جلوتر نميره. كتاب رو مي بندم. hands free رو توي گوشم جا به جا مي كنم و آروم با هايده زمزمه مي كنم : مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه...غم با من....
ساعت: 3:03 دقيقه بامداد. بالاخره اين sms آخرم deliver شد. زير لب فحشي آب نكشيده مي دم و بلند مي شم مي رم سر يخچال. هنوز بعد از يك ماه از نقاشي داداش كوچولو كه روي يخچاله خندم مي گيره!مامانم خوابه.پس با خيال راحت بطري آب رو مي گيرم بالا و ميريزم رو سر و صورتم. سردرد امانم رو بريده. ديازپام ها از آسپرين هم بي اثر ترند!......
مثل هميشه مامان رو واسه سحر بيدار مي كنم و خودم مي رم تو اتاقم. ساعت : 4:40 دقيقه بامداد. سردرد. بالاخره پلك هام سنگين شدند. كاش خوابم ببره. تا اذان بيدارم. و بعد خواب...
ساعت: 8:35 صبح. خواب خدا رو ديدم. واسه مامانم تعريف مي كنم و گريه!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
من درد مشترکم مرا قریاد کن!
زندگی تکراری من رو تعریف کردی یا برای خودت بود؟!
هممون شدیم مثل هم؛ بی خوابی های شبانه ،سردرد!!!!آخ که چقـــــــــــدر سرم درد می کنه، هر روز با این سر درد لعنتی باید از خواب بلند شم.
کسی نیست ، اس ام اس یی هم نیست !
قسمت بطری رو بدجور پایم که منم شب ها که بیدارم هر یه ساعت یه بار از اتاقم میام بیرون و سر یخچال و قاعدتا چیزی جز آّب حال نمیده !اونم باشیشه وقتی که همه خوابن!
من فکر می کنم تو این قرص های خواب و مسکن گچ می ریزن از بس که بی اثرن!
در تپش پنجره ها اگر خدا را دیدی همت کن و بگو که ماهی ها حوضشان بی آب است.
این جور شبا رو دوست دارم . با تمام دردش . ولی وقتی بعدا بهشون فکر میکنم دلم قنج میره . شبای سیاهی که مال خودمه . به نام من ثبت شده . تو یه تنهایی ملس ... که فقط منم و خدا . یعنی کلا فقط خودمم !
بگذریم . این پستت گرمم کرد ...
سلام گلناز عزیز،
اینروزا هیچکس حال خوشی نداره، دیگه هیچکی سر حال نیست و دل و دماغی نداره من هم از سر دلتنگی دوباره وبلاگ و راه انداختم.
راستی خدا چه شکلی بود؟ باهات حرف هم زد؟ واوو! خوش به حالت خیلی وقته دیگه از این مدل خوابها نمی بینم.
امیدوارم حالت همیشه خوش باشه.
من که سنگم رو سرم ببیاره خوابم کم نمیشه، نصف عمرم رو خوابم، البته چه بهتر کاش می شد همش رو بخوابم.
ولی شما هم نمازت بخون ، روزت بیگیر (با لهجه یزدی) خدا نمیاد بد خوابت کنه (نیش)
حالا چرا ديگه گريه.....
من باشم خدا رو تو خواب ببينم براش قاطي مي كنم
گلنار عزیز
یک مرور سطحی که کردم وبلاگت رو می بینم که اگرچه کاهی دیر به دیر ولی زیبا و با معنی می نویسی
موفق باشی دوست من
ضمنا
اگه دوست داشتی برام بگو خواب خدا رو چطوری دیدی؟؟؟
و چرا گریه؟؟
ارسال یک نظر