۲ اسفند ۱۳۸۸

1.منتظر تاکسی ایستاده ام. راننده های عزیز با انواع ترفندها (فلاشر، نور بالا، بوق و...) سعی در اثبات وجود دارند. 2. توی تاکسی زوج بغل دستم اینقدر هر شوری را از مزه می برند که پیاده می شوم. 3. توی مترو احساس می کنم کل اعضای صنف فروشندگان جمع شده اند. از رنده ی سیر می فروشند تا شٌرت لامبادا! 4. توی اتوبوس پسر 23-24 ساله ای بدون هیچ نقص ظاهری گدایی می کند. 5.فقط احساس انزجار می کنم . نه دلم می سوزد و نه عصبانی ام. سراپا نفرتم....

۱۷ نظر:

zodiak گفت...

سلام رفیق ممنونم از تبریکت
زودتر از اینا منتظرت بودم!

misagh گفت...

خیلی خسته ام رییس، خسته از تنها سفر کردن، تنها مثل یه چلچله زیر بارون

خسته از اینکه هیچ وقت رفیقی نداشتم پهلوم باشه و ازم بپرسه از کجا اومدم،

به کجا میرم یا چرا !

انقدر خسته ام از اینکه آدما همدیگه رو اذیت میکنن،

خسته از تمام درد هایی که تو دنیا حس میکنم

و می شنوم، هر روز دردهام بیشتر میشه

درد تو سرم مثل خرده های شیشه ست، تمام مدت

می تونین بفهمین؟

(مسیر سبز)

داروگ گفت...

به تو می گن یه شهروند نمونه ، از تمام وسایل حمل و نقل عمومی اسفاده می کنی.
*
جدای از این حرف ها ،
چشم ها را باید بست ، جور دیگر هم نباید دید ، آیفون MP3 player رو تا ته فشار داد تو گوش و کل مسیر رو خوابید.
ن ف ر ت
خوب می شناسمش.

کورسو گفت...

هیچی سرجای خودش نیست همه سر جای همن.

غزل گفت...

اوهوم... نفرت انگیز و گاه فکربرانگیز َست که چرا اینچنین باید باشد ؟؟؟

طراوت گفت...

تو میدونی این روزا من چرا انقدر زیاد آه میکشم ؟
کاش میشد ندید و نشنید و ....
پووووووف ...

yahda گفت...

سراپا نفرتیم!

روزهای پس از "خاطره ی حضور من"!

کوچه نادری گفت...

کاملا می فهممت نازنین. انگار صدایت از گلویم درآمد.

shinyeye گفت...

اين كشتي مدت‌ها است سوراخ شده.

Unknown گفت...

سالهاست دارن تو دلمون نفرت و انزجار میکارن، حالا فک کنم وقتش شده که خشم رو درو کنن!

Destroyer گفت...

جهان سومه دیگه
چه انتظاری داری ؟

سیاهی گفت...

درود
بعضی وقت ها حس خفگی شدیدی به سراغم می آید.اخیرا تنها دلخوشیم شده نوشتن توی بلاگ و چقدر عذاب آوره که هر روز منتظر فیلتر شدن بلاگم هستم.

منا گفت...

انسانی به شدت دارایِ حواسِ 5 گانه!
و چقدر همین واسه نوشتن کافیه.

خجسته گفت...

دیگه مثل نفس کشیدن عادی شده.عادت شده...
اگه یه روز اینا و بدتر از اینا نباشه تعجب می کنم...

yahda گفت...

مرا در آغوش بگیر!

درنین گفت...

سلام

بهترین ها

ارنستو گفت...

سلام. گاهي به اين مي انديشم كه من نيز چون انانيم كه اماج انتقادات ممند. من هم اگر در موقعيتي چون انان واقع شوم چون ان كس مي شوم كه دارم از او انتقاد ميكنم. و اين چيزي نيست جز ان چيزي كه هنجارهاي حاكم بر جامعه در نهاد ما موجودي بسيار بي فرهنگ را قرار داده است. ما از درد بي فرهنگي عجيبي رنج مي بريم.