باران می آید. شاید هم می بارد. نمی دانم. به نظر من که می ریزد. مثل غم در دل من....زیر لب بی خیالی می گویم. جوراب و شلوار و پالتو می پوشم که بزنم بیرون.و خب روسری هم. هه...همیشه دوست داشتم پوست سرم را باران خیابان خیس کند!
باز هم بی خیالی زیر لب... سرم به دوران افتاده.دلم می خواهد با کسی حرف بزنم ولی گوش کسی با من نیست... باز هم این حالت تهوع کوفتی.
هنوز از خانه دور نشده ام که آقایی متلکی می گوید در وصف اخم چهره ام و من با سماجت بیشتری اخم می کنم. مادری سر بچه اش فریاد می کشد و گوش من زنگگگگ.
حالم خوب نیست.آسمان هم. دوستم را می بینم. به زور نیشم را برایش شل می کنم.منتظر جوابش هم نمی مانم...
کوچه ها بهتر از خیابانند.می پیچم توی بن بستی. اینجا باران با شدت بیشتری می ریزد. غم هم...ومن هم...
هه. چیزی نیست. تقصیر باران است...
۱۵ بهمن ۱۳۸۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۷ نظر:
باران کمک می کند که برای تنهایی بهانه ای داشته باشی...
باران هیچ تقصیری نداره ، ما آدم ها مقصریم!
خب روسری هم!!!! جبر!
عاشق این دیوونه بازی هام ، این تنهایی قدم زدن ها زیر باران!
آخرین برگ سفرنامه باران این است ، که زمین چرکین است!
ای میل داری!
البته اگه بتونی جی میل رو باز کنی!
این پیام خود به خود از بین برود!
بیا تا آسمان هنوز گریه میکند
روی سنگ فرش خیابان برقصیم
حرف مردم به یک استکان چای داغ نمیارزد
وقتی از موهای خیس من
شعر چکه کند
روی لبهای تو
«لیلا نوحی»
بیا تا آسمان هنوز گریه میکند
روی سنگ فرش خیابان برقصیم
حرف مردم به یک استکان چای داغ نمیارزد
وقتی از موهای خیس من
شعر چکه کند
روی لبهای تو
«لیلا نوحی»
بیا تا آسمان هنوز گریه میکند
روی سنگ فرش خیابان برقصیم
حرف مردم به یک استکان چای داغ نمیارزد
وقتی از موهای خیس من
شعر چکه کند
روی لبهای تو
«لیلا نوحی»
دوست دارم این بارونُ وقتی که دوست دارم بباره!!!
باران بهانه است...تو ببار.
امشب بايى كپه مرگمان را بگذاريم
خبر رسیده فردایی در کار نیست!
واي مغزم تعطيل شده اصلا نمي فهمم اينجور پست ها رو كه يه خوره جنبه شعر پيدا ميكنه...م قشنگه ها مي فهمش ولي حسم انگار كور شده...اي خدا
barun arumam mikone. engar ashkamo mishure va ba khodesh mibare
بد دردیه ابری بودن توی هوای بارانی
همیشه دوست داشتم پوست سرم را باران خیابان خیس کند!
همیشه ...
سلام. تقصیر باران بود که می بارید پاک روی تمام من تمام تو. می دانی بارعا به این اندیشیده ام که چرا ایرانی که تمام قوانینش مبتنی بر جبر مذهبی مسخره ای است از نقض حقوق شهروندان فرانسوی برای اجبار بی حجابی اینچنین اشفته می شود. ایا واقعن اینان نمی فهمند که ماهیت این جبر با جبر خودساخته خودشان درباره حجاب هیچ تفاوتی ندارد.
همه چی تحت کنترله به جز خودمون. تحت نظرم . استرسی دایمی که از هر طرف و نظر به ما تحمیل میشسه. من میخوام برم خیابون . ایا ممکنه طرف از من خوشش نیا د یا فکرکنه که من اون طرفیم و یا هر کوفت و زهر مار دیگه و .... چه بگویم که دلم دارد از دست این اقایان شرحه شرحه میشود
وقتایی که بارون میاد حال من بهتر میشه نمیدونم اما اینباری که بارون اومد حال خوشی نداشت! با مهروبی نمی بارید، داشت زار میزد! انگاری خدا خیلی دل گرفته بود :( عین ماها اما کسی اشکای مارو ندید، اما من اشکای خدا رو دیدم.
سلام خوبی؟
می خوانمت همهیشه منتها آن روز خواندمت برای دوستم!چه کنم که قشنگ نویسی های ذهنت را دوست درم!!!
ارسال یک نظر