۱۴ تیر ۱۳۸۹

بوی قرمه سبزی می آید...

زنگ زده. صدایش می لرزد. می گوید سپاه (!) آمارت را از من گرفته به بهانه ی تحقیقات ! گفتم من که جدیدا هیچ غلطِ خاصی نکرده ام. حتی 22 خرداد هم کاری نکردم. تنم می لرزد. می گویم مزاحم بوده. من که کاری نکردم. می گوید گفته اند ثبت نام کرده ای برای یک مسابقه در بسیج (!) . می گوید گفته اند فیلم و عکس دارند از فعالیت های زیر زمینی ات(!). می خواستند بدانند چرا خط سابقت خاموش است...! من هنگ کرده ام. پشت تلفن نمی توانم درست حرف بزنم. فقط می گویم نگران نباش. زرت و پرت کرده اند...می گوید مامان نباید بفهمد. با خنده می گویم باید سوپرایزش کنم؟ ... نمی خندد. یخ زده ایم. قطع که می کنم، مچ بند سبزم را می بندم. به این امید که شاید گرم شوم... پ.ن 1: نمی دونم چی قراره پیش بیاد. نمی دونم چیکار کنم. خیلی می ترسم. کاش یک نفر دلگرمی ام می داد... پ.ن 2: واقعا کاری نکردم. نمی فهمم چرا اینقدر پا پیچم شدند. قبلا تذکر داده بودند فقط. اونم تلفنی. این اما از تذکر کمی گذشته ظاهرا! پ.ن 3: فکر کنم خدا هم اونوری شده... پ.ن 4: احتمالش هست که مزاحم باشند؟!

۲۰ نظر:

پدرام گفت...

داشتم نمایه هارو نگاه میکردم (از بیکاری) چشم افتاد به (راک و متال ) خوشم اومد دمت گرم خواستی منو لینک کنی فقط بهم بگو ...در ضمن من یه چت روم هم تو وبلاگم دارم خواستی یه سری بزن خلوته می تونی پر سر و صداش کنی ..
فعلا ...

مرد امروز گفت...

سلام
همون که گفتی درسته ... زرت و پرت ... ولی با توجه به اینکه شما چیزی به نام عقل دارید بهتره احتیاط کنید ... شاید بهتره باشه دستبند رو برای یه مدت باز کنی بزاری تو کشو ... بوی قرمه سبزی نمیتونه رابطه ای با دستبند سبز داشته باشه ...
بدرود ...

علي گفت...

چيزي نيست ..... فقط يه خورده به سكوت و گوشه گيري اكتفا كن.... تلفن كن جواب بده و كمتر در اجتماعت ظاهر شو...

یکی گفت...

بی صدا باش یکی
شرشون کم میشه

zodiak گفت...

خبري نيست

پارمیدا گفت...

آروم باش عزیزکم...
گاهی بدون اینکه بدونی چرا می برنت...
خیلی سخته وقتی ندونی چرا!!!
...
آروم باش فقط...

خجسته گفت...

قرار نیست اتفاقی بیفتد.چرا تنت بلرزد؟؟؟!!!

نيرواناي گمراهي گفت...

تا به پي نوشتهات نرسيده بودم، فكر ميكردم يه مينيماله قشنگه اين پستت، به پ.ن1 كه رسيدم، سيخ نشستم و تا پ.ن4، اشك كار خودش رو كرده بود...
پ.ن: اميدوارم كه همون زرت وپرت و شاخ وشونه ي الكي باشه، ولي احتياط هم كني بد نيست، به هر حال اين شده حكايت امروز تمام ما، يه روز تو، يه روز اون، يه روز من...

طراوت گفت...

تنت نمیخارید ! کلت بوی قرمه سبزی میداد ! آررره !

میعاد گفت...

از آن روز این خانه ویرانه شد / که نان آورش مردِ بیگانه شد

آشفته ذهن گفت...

:(
امیدوارم هیچ اتفاقی پیش نیاد

Mania Vahshi گفت...

آرامتر دختر!
از سگ که در بروی دنبالت می دود./

نيرواناي گمراهي گفت...

به روزم و منتظر حضورت

میعاد گفت...

The endless river,
Forever and ever...

آشفته ذهن گفت...

ما رو بی خبر نزار گلناز جان...

یکی گفت...

خوبی گلناز جون؟؟

ارنستو گفت...

سلام به گلناز عزیز. مطمئن باش که حتی اگه مزاحم هم نبوده باشه و واقعن از طرف س÷اه هم بوده باشه فقط برای ایجاد همین ترسی که میگی بوده و نه چیزی فراتر از اون. اینها هر از گاهی میخوان یاداوری کنن که ما هنوز هم امارتونو داریم و حواستون باشه که ما هستیم در واقع بیشتر از اونی که بخوان کاری با تو داشته باشن میخوان اظهار وجود بکنن. چرا که میدونن ادامه وجودشون در ایجاد فضاهای ترس اینگونه است. الا ایحال تو هم مواظب باش. تو این مملکت لعنتی به هیشکی نمیشه اعتماد کرد. ÷یش کسی به خصوص اونایی که خیلی نمبیشناسیشون به هیچ عنوان حرف نزن. مواظب خودت باش تا یه مدتی. از لباس و نمیدونم دستبند و چیزای سبز در مجامع عمومی تا یه مدتی استفاده نکن . مطمئن باش هیچ خبری نیست. و اخر بابا تو رو خدا این تارخ وبلاگتو فارسی کن ما بدونیم کی نوشتی مطلبتو.

ارنستو گفت...

و یه خبری از حالت حتمن بیا به من بده . منتظرم . الان نگاه تالریخ کردم و تاریخ نوشتتو دیدم. نمیدونم چطور شد این یک هفته من نیومده بودم به وبلاگت. حتمن خبر حالتو بده.

پارمیدا گفت...

در چه حالی؟

منا گفت...

هی دختر مواظب خودت باش...