۹ مرداد ۱۳۸۹
چه کودکانه جوان شده ای...!
من که فکر می کنم پدرها اگر دستشان می رسید، پسرهایشان می بلعیدند تا بتوانند گریه
کنند . مادرها هم اگر می توانستند، دخترهایشان را ناخن می کشیدند تا عذاب وجدان سالهای جوانی شان فروکش کند...... اما طفلی ها سرشان گیج می رود از دیدن نسلی که کودکانه بزرگ شده. دیدن نسلی که ملعون بودن را یاد نگرفته و با فرو دادنِ قهوه های تلخ ، می خواهد زهر بودن را یاد بگیرد. نسلی که تنهایی اش را جشن می گیرد با فریادهای دیوید گیلمور، نسلی که تنهایی قدم می زند، نسلی که تنهایی گریه می کند، نسلی که با خودش حرف می زند، نسلی که تنهایی سفر می کند، نسلی که درِ اتاقش همیشه بسته است، نسلی که در چشمانش چیزی خوانده نمی شود، نسلی که حتی ادعای نسل بودن هم ندارد...
شاید این نسل نشسته و به این فکر می کند که چیزِ اساسی تری باید باشد، فرای آنچه توی گوشمان خوانده اند و به ارث گذاشته اند برایمان ، ولی هیچ کس نمی داند آن "چیز"ِ اساسی تر چیست. آخرجایی که این نسل نشسته ، وقتی کسی می گوید خدا، هر کس به سمتی نگاه می کند.آخراینجا اگر کسی بلند شودو بگوید "ما می توانیم این سنگ را جابه جا کنیم" ، شاید همه در جواب خمیازه بکشند...
می دانی ؟ من فکر می کنم منتظر صاعقه ایم. برقی که برقِ جوانی مان را برگرداند. اگر آن پختگانِ پرتجربه! آرام بگیرند و نگاهمان کنند ، می بینند که ما قشنگ می خندیم. ما حتی قهقهه زدن را هم بلدیم هنوز. ما بلدیم زیر باران دست هم را بگیریم و بچرخیم.
کاش باور کنند که ما گاهی لنگ ظهر بیدار می شویم ، با اخم از اتاقمان بیرون می آییم ، به جای سلام از سردرد می نالیم ، میرویم توی دست شویی، جلوی آینه، به خودمان آب می پاشیم و زیرزیرکی می خندیم... و کمی بعد ، با اخم سراغ ناهار را می گیریم...
ته نوشت : مارا به رندی افسنه کردند/ پیران جاهل شیخان گمراه.
پ.ن : تاخیرو غیبتم را بگذارید به حساب این dial up کوفتی.
بعد نوشت:دل نمی دونه چه کنه با این غم...نازنین مریم... استاد محمد نوری هم رفت.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۹ نظر:
اوه شت!! این پستت دهنمو سرویس کرد!
"نسلی که تنهایی گریه می کند، نسلی که با خودش حرف می زند، نسلی که تنهایی سفر می کند، نسلی که درِ اتاقش همیشه بسته است، نسلی که در چشمانش چیزی خوانده نمی شود، نسلی که حتی ادعای نسل بودن هم ندارد..."
وای لعنتی این منم این ماییم!
سلام گلناز جان. خوبی؟
نسلی که به گا میرویم با دستانی که دست خودمان نیست
در ضمن فریاد ها مال راجر واترزه نه گیلمور
وای دختر دیوونه شدم با این پستت !
محشر بود
دو نسل خاص وارده نبرد نیچه وار اراده با هم شده ایم،پدرانمان که در کودکیشان رادیو نبود و امروز اینترنت .... نسلی که گم شده اند و لج کرده اند با ما با خودشان و با گذشته و نسل ما نسل بزرگ شده جلوی تبلیغاات های تلویزیونی،نسلی ساختار شکن گریزان از هنجارها
نسلی که با خودش حرف می زند
ولی هیچ کس نمی داند آن "چیز"ِ اساسی تر چیست
منتظر صاعقه ایم. برقی که برقِ جوانی مان را برگرداند
خیلی ساده گفتی لذت بردم انقدر ساده تونستی این همه حرف مهمو بزنی
نسلی که پر از درده شاید...
نوشته هات بیشتر سکوت می طلبه...
خیلی خوب بود.
نسل x، نسلی که درک نمی شن و نسل های قبلی فکر می کنن اینا سطحی اند، در حالی که راه ارتباط باهاشوئن رو بلد نیستن.
روان خواننده ی "جان مریم" هم شاد:(
زیباست.چون میدونم دلیل نوشتنش رو :)
فریادهای گیلمور توی آهنگ young lust یا time فریاد نسل ماست.
اگرچه نسل ما با تاخیر پیش میره مث همین dial up شما.ولی داره جون می کنه تا برسه.
ولی به چه قیمتی؟
این نسل خیلی نسله، نسلی که در قالب روایت نمی گنجه و می خواد با فردیت روایت خودش رو خودش بنویسه.
دقیقا من هیج وقت ادعای نسل بودن نداشتم...و به نظرم هرچی زمان جلوتر بره بی ادعاتر میشیم
هر گروهی را به نوعی کرده است جبار بار
درود و بهترین ها
سلام مهربون ! اول از همه بذار تولد یه موجود بی نسل بی هویت بی خود اما زنده و بحال رو که من خعلی خاطرشو میخوام رو تبریک بگم ! :-* یه بوس خیس هم ضمیمه ش میکنم ! واسه محکم کاری ! دوم ...
هیچی دیگه ! همینجوری زنده بمون ! همین ! :))
ميداني اساسي ترين و قشنگ ترين و شيرين ترين توصيفت كدام بود؟
نسلي كه حتي ادعاي نسل بودن هم ندارد...
خيلي حال كردم، خيلي... دم تو و تمام اين نسل بينام و بي زمان و مكان گرم...
بعد نوشت: واقعا كه دل نميدونه چه كنه با اين غم... نام و خاطره اش جاويد...
نسلی که فریادش رو تو گلو خفه کردند.. نسلی که نمیدونه آینده ی مبهمشو... نسلی که میخنده و فکر میکنی شاده اگه که ندونی خنده های شادی و غم فرق دارند....
گلناز جوونی عالی نوشتی
حسودیشان می آید به ما.نسلی که خودش فریاده...
. دایل آپ آدم را می کشد...
There's an unceasing wind that blows through this night
And there's dust in my eyes, that blinds my sight
And silence that speaks so much louder than words,
Of promises broken
Of promises broken
Of promises broken
سلام به گلناز. اساسن با این تقسیم بندیها مشکل دارم. نسل ما نسل اونا و.... شاید بشه راحت گفت که این شکافی که بین ما و نسل ÷درامون افتاده به هیچ عنواغن بین نسل پدرامون و پدربزرگامون نبوده اما من فکر میکنم فقط جنس شکافا فرق کرده وگرنه همون موقع هم پدرامون فکر میکردن پدربزرگامون اونا رو نمیفهمن و الی اخر. باید پذیرفت که اینا که گفتی همش لازمه های این رده سنیه نه یه نسل . یعنی شاید 100 ساله دیگه نسلی که همسن الان ما هستن هم همینکارو بکنن و./...
نسلی که می فهمه ولی قبولش ندارن.نه خودشو نه طرز فکرشو...نسلی که همه واسش میخان تصمیم بگیرن... واسه هرچیزی باید بجنگه..نسلی که منزوی شده.خوشیاش دوزاری شده...آینده ای هم نداره
ارسال یک نظر