مثلِ طعمِ پسته های تازه می ماند. مثل حس کردنِ خیسیِ چمن ، کفِ پاهایت. مثلِ بوی خوبِ صبحِ بارانی، وقتی خواب آلود، از پنجره ی کوچکِ اتاق، به بیرون سرک می کشی. مثلِ یک چیزِ خوبی که می دود توی تن ات. یک حسِ آرام. آره. همین. یک حس آرام. همین است که مانده توی چشم هایم. همین حس است که می خزد توی رگ هایم و مستم می کند. چقدر فرق می کند این حس، با آن دل گرفتگی های سگی... چقدرناب است نرمیِ این حس، مثل نرمیِ تپشِ قلبم در لمسِ آرامِ بازویش... چقدر خوب است این " آرام"، وقتی می دانم دلم قرار ندارد...
اصلا من می خواهم زیرِ آفتابِ کم رنگِ پاییز بنشینم و نارنگی بخورم. می خواهم کاکتوسم را با خودم ببرم تا سوپرمارکتِ سرِ کوچه و برای خودم لواشک بخرم. می خواهم آهنگهای عهدِ دقیانوس را گوش بدهم و چایِ لیوانی بخورم. من می خواهم همین جوری بماند. اصلا خواهش می کنم همین جوری بماند همه چیز...
اصلا من می خواهم زیرِ آفتابِ کم رنگِ پاییز بنشینم و نارنگی بخورم. می خواهم کاکتوسم را با خودم ببرم تا سوپرمارکتِ سرِ کوچه و برای خودم لواشک بخرم. می خواهم آهنگهای عهدِ دقیانوس را گوش بدهم و چایِ لیوانی بخورم. من می خواهم همین جوری بماند. اصلا خواهش می کنم همین جوری بماند همه چیز...
۳۷ نظر:
من هم می خواهم،حاضرم التماس کنم و ضجه بزنم که اوضاع همینطوری بماند بدون هیچ تغییری !
خیلی مزخرفه که هیچی همون جوری نمیمونه. فقط میشه به کشدار بودنش امید داشت. یا آرزو کرد که از اون آرامشای کشدار باشه ... ازون آرامشا که میشه تو وجود یه کاکتوس دید ... :))
:) میشه امید داشت ...
چقدر خوب مي نويسي
عين همان پسته ي تازه
چه خوب...
دو نقطه و یک پرانتز را بر من وارد کردی!
با نماد هات مشکل دارم!
بی ربط به گربه سگ نیست، منم دوسش داشتم و بعدا فهمیدم چقدر خوب بوده!
پست ترا خواندم و برگرفته از تو نوشتم
البته اگر کاکتوس بیچاره ناکار نشود تا سوپر مرکت محله...
سلام. وبلاگ زیرخاکی با یک مطلب در مورد آفرینش زن آپ هستش. حتما بیا واحساستو بعد از خوندن مطلب برام بنویس .... ممنون
من میخوام برگردم به کودکی
نمیشه نمیشه نمیشه
ممنون که وقت گذاشتی دوستم
بدبختی اینه که یکی دوتا هم نیست
بیچاره شهرسازا :))
بعد مدتها چند تا از پست هات رو با هم خوندم... یه مزه تلخی میده نوشته هات ولی دوست دارم این تلخی رو.... این روزها که من دستم به نوشتن نمیره و بعضی از تلخی ها و دلتنگی های منم تو نوشته هات مستتره...
خواهش می کنم همین جوری بمون...همه چیز...
چه حس قشنگی..
;)
pause هم ندارد
اتاقی برای سکوت می خواهم جایی که ابتدا تویی انتها منم
من نمی خوام کسی رو تجزیه کنم!!!
چه قدر قشنگ می نویسی...چه قدر قشنگ احساستو میگی...
سلام...خوبی؟
چه خوب بود اگر میشد...
من هم به روزم ...خوشحال میشم سر بزنی...
باور میکنم...عزیز دل...
پاراگراف آخرت پر حس تر بود منم دلم می خواد زیر نور کمرنگ پاییز نارنگی بخورم لواشک بخرم و آهنگهای دهه پنجاه گوش کنم چای لیوانی بخورم ...انگاری هیچی تغییر نکرده ....
آهنگ های عهد دقیانوس رو هستم، حتی قدیمی تر جوری که حس گوش دادن به رادیو بهت دست بده،
وبلاگ من رو هم بخون، یک کم!
:عادت ضامن نوعی مصونیت کسالت بار،یا به عبارتی،
برقگیر هستی فرد است.
عادت همان وزنه ای است که سگ را به استفراغش زنجیر می کند.
نفس کشیدن عادت است.زندگی عادت است.
آپ شد
ساعت های دراز تاریکی
هرگز با احساساتي كه از اولين برخورد نسبت به كسي پيدا مي كنيد نسنجيده اعتماد نكنيد.
جان من . . . هر کار دوست داری بکن . . . از مادر زاده نشده کسی که بخواد جلو ی تو رو بگیره .
من میکشمش/میس شانزه لیزه
جزیره در کهکشان
من کوچه ای خلوتم از خیل رد شدن
متروکه ای پر از نرسیدن... نیامدن
سخت است جای صبح و سلام همیشگی
سرشار بوی تند خداحافظی شدن
بی تو گرفته...ساکت و مغموم و خلوتم
روزی بیا دوباره به این کوچه سر بزن !
زیرخاکی آپه
سلام. دلتنگ می شوم دلتنگ میشوی همه ما این دورانی را که گلناز میگوید گذرانده ایم و همه مان هم شده حتی یک لحظه به این فکر کرده ایم که هیچ کس حال و روز خراب مرا ندارد و هیچ کس هم مرا نمی فهمد. اما همه ما یکسان به مرز ارامش نرسیده ایم. عده ای زود رذسیده ایم و عده ای چنان زجر کشیده ایم که سالها بعد هنگامی که به اننگاه میکنیم عمر ب باد رفته را می یابیم بی هیچ تحرکی. باید حرکت کرد . تمام///
گل آرزو می کنم همین جوری خوب بمونه واست عزیز ِ دلم:*
shahkari
...
mikham bashi
...
مثل خوردن همون نارنگيهاي ترش و شيرين پايزي، خوندن متنت بهم چسبيدو تازه شدم...
اميدوارم دقيقن همين جوري كه ميخواهي بماند همه چيز و... همه كس...
من عاشق روزهاي بي اتفاق بي مزه ام!!
من عاشق روزهاي بي اتفاق بي مزه ام!!
من عاشق روزهاي بي اتفاق بي مزه ام!!
اين بلاگر ديوونه اينجوري كرد كامنتاي منو! من بي تقصيرم :))
گلناز نرم می نویسد و روان. نرم نوشتن در ذهن ما جاری بودنی توام با ارامش است. تو دوست داری بخوانیش. ارام خود را به تو تحمیل می کند فارغ از زاید هایی که به طرز متظاهرانه ای این روزها باب شده است و تنتو را ازار میدهد. افرین به تو.
چاي ليواني زير آفتاب كمرنگ پاييز ميچسبه. بدجوري هم ميچسبه. احتمالش زياده كه اون دلگرفتگيهاي سگي رو ببره.
مثه همیشه عالی بود
سلام الی...
باور کن هیچ کی هیچکیو درک نمیکنه با اینکه حس همو میفهمیم...
کاش کبر مونث غرور نمیشد،با لطافتتان گاهی اوقات اتم میشید این زره اتم باعث شده اگرآقا باسند حرفاشو بزنه چون حوصله نداشته باشه و در عالم رویا سیر میکنید و کسی که دوستتان داره دو مترونیم قدو اسب سفید بالدار نداره و خیلی چیزای دیگه . فقط بخاطر اینکه کتابی بگید نمیخوام صداتو بشنوم و در فضا اون چیزی رو که میخواید خدا خلق نکرده نمیابیدوو...اقایونو بدبخت و خودتونو بیچاره و در اخر شاعر از اب در میاید وچون هیچوقت واقع بین نیستید(نیستید دیگه)با خوب نوشتن خودتونو عف میکنید.همه خوراک زمینیم ای خانمی که ...بعدأ
سلام الی...
باور کن هیچ کی هیچکیو درک نمیکنه با اینکه حس همو میفهمیم...
کاش کبر مونث غرور نمیشد،با لطافتتان گاهی اوقات اتم میشید این زره اتم باعث شده اگرآقا باسند حرفاشو بزنه چون حوصله نداشته باشه و در عالم رویا سیر میکنید و کسی که دوستتان داره دو مترونیم قدو اسب سفید بالدار نداره و خیلی چیزای دیگه . فقط بخاطر اینکه کتابی بگید نمیخوام صداتو بشنوم و در فضا اون چیزی رو که میخواید خدا خلق نکرده نمیابیدوو...اقایونو بدبخت و خودتونو بیچاره و در اخر شاعر از اب در میاید وچون هیچوقت واقع بین نیستید(نیستید دیگه)با خوب نوشتن خودتونو عف میکنید.همه خوراک زمینیم ای خانمی که ...جالب اینجاست باز زندگی با هم بودن شروع بشه باز سراغاز ...بهر حال نوشتنت قابل تحسینه
ارسال یک نظر