۷ خرداد ۱۳۸۹

این حافظه ها نَم نمی کشد؟!

زمین و زمان را به هم می دوزیم در ذهنمان، با یک موزیک هم هماهنگش می کنیم و حس می گیریم و شروع می کنیم به دست و پا زدن توی افکارِ نکبتمان. سر و ته هم که ندارد. وز وزِ این هندزفریِ لعنتی هم اصلا مهم نیست. اینقدر شخم می زنیم این لجن زارِ ذهن را تا می رسیم به آنجایی که از مرورِ صد باره اش دلمان قنج می رود. موزیکِ مربوط به این بخش را پِلِی می کنیم. کلی حالمان دگرگون می شود و حسرت می خوریم. اسم این کار مرورِ خاطرات است... هه! پ.ن 1: برای کندو کاوِ مردابِ ذهنم معمولا می افتم به راه رفتن. موسيقي هم که مثل هميشه چپانده ام در گوشم . یک خطِ مستقیمِ خلوت . می خوانم، می پرم، می چرخم ، گریه مي کنم ، حرف می زنم، وانمود می کنم دستِ کسی را گرفته ام... این یکی را البته تازگی ها کشف کرده ام... و خب مسخره ترین چیز در این شرایط نگاهِ دیگران است! پ.ن برای پ.ن 1 : این نگاهِ دیگران گاهی -وقتی متوجه اش می شویم- برای ما لذت بخش است. همان نگاهِ متعجب وقتی می بینی که تو را در حالِ خودت ديده. وقتی می فهمی که کسی دیده که فاصله گرفته بودی از مردم. نگاهِ عجیبشان را دوست داريم چون این نگاه یعنی دوتا چشم فهمیده که تو اينجا که ایستاده اي نیستی. انگار خوش خوشانمان می شود از این توجهِ معطوف شده به سمتمان... پ.ن بی ربط : یک الاغِ احساساتیِ کله خرابِ مستِ یاغی... . این گلنازِ فعلی است.

۳۳ نظر:

سمیه گفت...

اگه فیس بوکی هستی اینجا فن شو، یه جاییه واسه مرور همین خاطرات...
http://www.facebook.com/pages/shma-yadtwn-nmyad/129362587076444

یکی گفت...

به به عجب گلناز خوبی

zodiak گفت...

چه الاغ نازی
سرکشششششششششششش

خجسته گفت...

بخش بزرگ زندگی همین است...
همین قدم زدن و مشتقاتش شاید اصلا کل زندگی ست...
نگاه هایشان...
الاغ دوست داشتنی...

طراوت گفت...

کله خراب مست یاغی هم که شدی ...
عجب گل نازی ... :)

این موسیقی و دیوانه بازی این روزها عجیب کارساز است .
گرفتن دست جالب بود . باید حتما امتحانش کنم . دیوانه تر از این که هستم که به نظر نمی آیم ؟

آشفته ذهن گفت...

ما هر چی میکشیم از دست همین آهنگاس!

نیلوفر آبی گفت...

هیچ کس باور نمی کند
هیچ کس !
که قلب آدم می تواند اندازه ی لایه ی اوزون سوراخ باشد....



گلناز جونی همه این دوره ی الاغ بودن رو طی می کنن ! فقط یادت نره از خاطرات الاغ بودن به خوبی استفاده کنی !

پارمیدا گفت...

دقیقا منم همین جوری شدم!!
مرور خاطرات داره دیوونم می کنه...

آشفته ذهن گفت...

اولش دقیقا جمله ای رو گفتی نوشته بودم! من خر !

طراوت گفت...

چه پست خوبی بود ...
امروز گرفتن دستهای "واقعی" برایم اتفاق افتاد ... :)
گرم و لطیف و عالی ...
بوس.

درخت ابدی گفت...

حسن این زمین و زمان به هم بافتن با موسیقی اینه که آدم هیچ وقت دنیای فعلی خودش رو همیشگی نمی دونه. قبول نداری؟

مرد امروز گفت...

سلام
همون که یکی گفت

مرد امروز گفت...

سلام مجدد
لطفا در صورتی که مطلب جدید نوشتین بنده رو هم خبر کنین

آينه هاي ناگهان گفت...

هيچ دقت كردي كه توي نوشته هات چقدر به اين كه بي منطق شدي اشاره كردي؟

,ويدا گفت...

مال من كه خيلي وقته كشيده ;)

علیرضا سعادت گفت...

گاهی آدم اینطوری تلخ می شود گاهی خاطرات اینطوری آوار می شوند...

کورسو گفت...

فرصتی بود کمی به خودت فحش بده :(

درنین گفت...

سلام

اگر اینطوری است که شما گفتین، احتمالا خواندن وبلاگ شما هم منجر به قلب درد میشود.

بهترین ها

آشفته ذهن گفت...

مرسی از کامنتات.

منا گفت...

این گلناز فعلی چقدر نزدیک است...
همیشه دلم می خواست بدانم همین آدمها وقتی تویِ حالِ خودت پیدایت می کنند چه فکری در موردت می کنند!!

آشفته ذهن گفت...

میدونی به نظر من دنیا واسه یه عده سیاهه واسه بعضیا قشنگ.بستگی به شانست داره از کدوم باشی...

کامران گفت...

سلام
به احترام یکی از انسان های شریفی که سایت داشت و حالا به هیچ وجه نمی تونم پیداش کنم
یه بلاگ راه انداختم که از اولین پستش رو که توی ارشیوم دارم
می خوام پست کنم
سعی کنید لینکش کنید
و توی لیست دوستانتون باشه
اگه مال خودم بود هیچ وقت نمی خواستم که این چیزا رو بگم
فقط چون احترام زیادی براش قائلم
منتتم می کشم که اینکارو کنی.
حتما سر بزنی
اسم وبلاگ هم هست
به یاد سان جون

sunjoon-memory.blogfa.com
ممنون از کمکت

سایه روشن! گفت...

*...



چه جَنَمی !



...*

misagh گفت...

olagh ya enasan kholase be sheddat draie havase panjganeie!
va man az in gozarha negaha delvapasiha bizaram mesle to

رضا گفت...

مي روي آنجا كه دوست داري.آنجا كه آرامت مي كند تو را.دلت را...
پ.ن1:نگاه هاي ديگران را بيخيال.
پ.ن بي ربط:دوست داشتم.

ارنستو گفت...

سلام. ما اینجا حتی کتاب خواندن را هم بلد نیستیم با کتابی حال می کنیم که احساس کنیم دارد سرنوشت ما را واگویه می کند بااز اهنگس خوشمان می اید که بازگوکننده حال ما باشد حال امروزمان یا حالی که کمی قبلتر داشته ایم. این یعنی اینکه ما هیچ از ادبیات و موسیقی و هنر سرمان نمی شود به جز اینکه به عنوان وسیله ای برای لابه هایمان. انگار لذت می بریم که انسر دنیا هم یکی ÷یدا شده که گویا حال ما را داشته و اینگونه نوشته یا خوانده. این درد ی است که اکثر ما گرفتار انیم و ...

خودم گفت...

من احساس می کنم تو خیلی دختر جسوری هستی ... خوشم می یاد از این جسارتت

مادح گفت...

منم دلگیریا و دلتنگی هامو با آهنگ بر طرف می کنم
خوبه آدم دیده بشه با یه نگاه متفاوت اما از سوالای بعدش متنفرم این که چرا این طوری هستی کجایی و...
واسه همین هیچ وقت حال درونیمو بروز نمی دم

مادح گفت...

سلیقه ات تو کتاب چیه؟
خیلی کنجکاو شدم بدونم

sharmin گفت...

moroore khaterat shayadam eshgh bazi ba khaterat!

آشفته ذهن گفت...

میدونی که من ضربتی آپ می کنم!!!!
قابلت رو نداشت!

آششفته ذهن گفت...

خیام چه قدر طرفدار داره!

va7934 گفت...

سلام...خوبی؟
بعضی وقتها که اقتضا کنه...قشنگ هم هست...جایی باشی بین بودن و نبودن...
به روزم با " مترسک"
خوشحال میشم بهم سر بزنی...