۲۳ شهریور ۱۳۸۸
یه تیکه شیشه مشجر پیدا کردم و گرفتم جلوی چشمام و اینور اونور میرم.
همه ی آدمای توی تلویزیون شطرنجی ان. چون همشون زشت ان.
خب.می چرخم. حالا بابا رو شطرنجی می کنم به جرم اخم دیروزش.
حالا مامان. به جرم صبر زیادش که همیشه کلافه ام میکنه.
جلوی آینه ایستادم. حالا منم شطرنجی ام. به چه جرمی؟!
بی ربط : اشباع شده ام. از چی؟ نمی دونم. به هرحال نفسم به سختی میاد بالا. نمی ذونم بغضه یا همون چیزایی که ازشون اشباع شدم؛ ولی یه چیزی چسبیده بیخ گلوم. کاش خفه ام می کرد...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
فعلا که بی جرمی بزرگترین جرمه
به جرم دیوانگی!
نمیدونم چرا این خفه شدن ارزوی خیلیاست ؟!!!!!!! هه !
به جرم ايراني بودن!!! به جرم زنده بودن!!!!
ارسال یک نظر