۱۹ دی ۱۳۸۸
حس نوستالژي آغشته به juddy abbott
يک نيمه شب دل انگيز:
لوازم لازم: يک سيستم و کمي پتو و مقداري بستني و من و سارا
يک شروع ساده : من و سارا بستني مي خوريم و خودمون رو غرق کودکي مي کنيم .من و سارا مثل بچگي هامون پاي کارتون "جودي ابوت" ميخ مي شيم و پابه پاي جودي غصه مي خوريم و ميخنديم! عاشق "بابا لنگ دراز" مي شيم و خب مثل بچه ها يادمون مي ره که اين فقط يه کارتونه و خب ...خب من و سارا موقع رفتن جودي از يتيم خونه گريه هم مي کنيم! کلي هم از رفتار همديگه تعجب مي کنيم و به هم مي خنديم. آخه من کودکي سارا رو نديده ام و گلناز 7 ساله هم به نظر اون غريب مياد!
پ.ن با ربط:با اينکه چند ساعتي کودکي ، بزرگ شدنم را به رخم کشيد و خرسندي و خوشحالي هاي بچگانه ، تلخي افکار امروزم را بيشتر نمايان کرد؛ اما جيک جيک احساس نوستالجيکم مرا به وجد آورد! و خب... خوشحالم!!!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۲ نظر:
خوش بحالت هیچ توانی برای خرسندی های نوستالژی باقی نمانده
من که هنوز که هنوزه بابام بهم میگه بچه ای! کی میخوای بزرگ شی؟!
وقتی نوستالژیکم اوت میکنه اشک تو چشمام جمع میشه.
سلام گلناز.
وای ی ی من که عاشق جودی ابوتم.
بچه که بودم مامانم همیشه موهامُ مثل ِ
جودی می بست.
وای ی ی من که عاشق جودی ابوتم.
بچه که بودم مامانم همیشه موهامُ مثل ِ
جودی می بست.
ما هم که جماعت نوستالوژی باز ...
وااااااای که چقدر دوست دارم بچگی کنم . با کسی که بچگی ام رو ندیده ... تا یه طراوت کوچمولوی جدید باشم ... واااااای !
akhey... man asheghe judi budam :(
همه جا تبعيض؟
نوستالوژی تون هم جنسیتیست!
خوب مثلا حاج اقا زنبور عسل رو میدیدین که جنسیت نداشت ما هم به عشق مامانش میدیدیم:)
زندگی اینه دیگه، نوستالوژی کودکی و کودکی نوستالوژیک و اینا
خوشحالم که خوشحالی...
سلام .
سلام
این یکی یه کم آرومم کرد
ارسال یک نظر