۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
کاش پدر و مادرم اینجا را می خواندند
انتظارِ چه دارید؟اخلاق؟ لبخند؟ پذیرش؟ ندارم. چیزی برایم نمانده. دوتا گوش دارم که گاهی متاسفانه می شنود. یک دهان که فقط زمانی باز می شود که شنیده شود، دو چشم که گاهی می تواند روی همه چیز بسته شود. یک دنیا حسِ خوب و بد که وجودشان بسته است به لحظه ای.یک دنیا آرزو.....
هه! یادم آمد که مدتی است آرزوی یک رقصِ سرخوشانه زیر باران دیوانه ام کرده...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲۱ نظر:
ای کاش پدر و مادرا طرز فکر و احساس بچه هاشونو می فهمیدن...
این بارون بهاری تونست این روزا منو بهتر کنه که این آدمای دوروبرم نتونستن...
شخصا خوشحالم که والدین من نمیخوانند! هرچند چندوقتیست مصرف اینترنتشان بالا رفته و اسم من هم تابلو ... هه ! بگذریم ...
...
کاش تو آن یک دنیا ارزو را میگفتی و آنها هم می خواندند ...
داد زدن شعر باز باران با ترانه ، جزو سرخوشی زیر باران محسوب میشود ؟ اگر آره ، انجام شده ! :)
و تنها دو چشم دارم که هیچ گاه نمی بینند!
هه!!
چیزی برایم نمانده...
حتی آروزی دیوانه کننده
این ای کاش ها همیشه ای کاش میمونه...
چی می شد اگر شنیدن از جمله کارکردهای ارادی بدن بود
شمارت رو برام خصوصی می ذاری؟
بلاگ خرابکار در 72 ساعت آینده پاک می شود
با تشکر از دوستانی که بلاگ من را لینک نمودند
این اطلاع رسانی جهت حذف لینک ها صورت گرفته است
Self destroy in 72h
نبودنشم همونه!!
من خوشحالم که هیچ یک از آشناها وبلاگم رو نمی خونن! فکر کن مطالب وبلاگت بشه نقل محافل خاله زنکی فامیل!
به نبض تند من برقص برقص
وقت رها شدن برقص برقص
آره این رقصِ سرخوشانه رو هستم باهات شدید...
هوم. خوشحالم كه هنوز چيزي مانده برايت: رقص زيرباران، آنهم سرخوشانه.عكس كه گذاشتهاي تصورش برايم آسانتر شده.
جان من دوستت دارم ...یه کم به نوشته ات سبک خاص بده ...بیشتر و بیشتر تیتر کامنتت قلقلکم داد اجازه میدی با همین نام چیزکی بنویسم . میخوام قانون ک÷ی رایت استفاده شه :)
میس شانزه لیزه
از
جزیره در کهکشان
می خواستم ، چشم هایم به رنگ فیروزه باشد و
گیسوانم از طلایی ذرت
بلکه گریخته باشم از سماجت این سیاهی بی انتهای موروثی
می خواستم زاده شوم
در اعتدال بنادر آزاد
می خواستم پدر ! چه طور بگویم
این شرم شرقی قرمز
کلافه ام کرده ست
می خواستم : با مرد مهربان نجیبی که عاشق من بود
می خواستی : دکتر شوم ، پدر
همراه با هزار آرزوی بلند دیگر برای من
اما من له شدم پدر
پدر
تقصیر شما که نبود ! بود؟
رویا زرین
من چقدر نزدیک و چه دورم از همه...
کسی صدای منو میشنوه...
من هم هیچ چیز ندارم.وقتی تنها چیزی که برایم باقی مانده بود جلوی چشمانم تکه تکه شد،دیگر از هیچ کس هیچ انتظاری ندارم...
یک چیز دیگر هم باقی مانده،
یک آرزو که هیچ وقت بر آورده نمی شود...
سلام . غزل گفت بیام بهت بگم نمیتونه برات کامنت بذاره. ارور میده . و اینا !
قرار بود من فریادشو به گوشت برسونم . البته چند روز پیش! ببخشید دیر شد!
هرچند انگار قبلا متوجه شدی !
:))
فکر کنم پدر و مادرت انتظار شادی و زندگی کردن رو دارن
حداقل امیدوارم اینجور باشه
پدر من رو بلاگ و نوشته ي خودم كه سهله، كتاب و نوشته هاي خدا هم نميتونه بيدار كنه.
من دچار خفقانم،خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز و همه کس
میخواهم فریااااااااااااااااادی بزنم
وقتی مجبور میشی صدات رو برای پدر و مادرت هم توی خودت خفه کنی،دیگه چه انتظاری از جامعه و حکومتت داری...
ارسال یک نظر