پ.ن 1: یک مدل مان اینجوری است. یک مغز داریم که اینقدر داغ است که گاهی منطق اش به صفر می رسد. بعد این می شود که دهن باز می شود و زبان می چرخد و می چرخد. بعد فقط یک مکث کافیست تا حماقت را در تک تکِ کلمات ببینیم احتمالا. و بعد عصبی می شویم و کمی بعد پشیمان شاید. پ.ن 2: حالم خوب نیست و برای بهتر شدنش هیچ کاری از دستم برنمی آید. "هیچ" به معنای واقعیِ کلمه. پ.ن 3: این سه چهار روزِ تعطیل در تنهاییِ مطلق به سر می برم که با این حالِ خرابِ من هیچ چیز قابلِ پیش بینی نیست. آخریش: دلم می خواد برم شمال.
۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
تصاویر در مغزِ خرابم slide show می شوند.
اولش با تصویرِ دختری که از پنجره بیرون را نگاه می کرد شروع شد.کاش این تصویر با بارا....گوشی ام battery low می دهد، تصویر شد پریزِ اتاقم با جای انگشت های رنگیِ اطرافش و بلافاصله، تصویر پنجره ی طبقه 4امِ خوابگاه با آن همه چراغی که روبه رویش روشن است.خواستم با تصویرِ بارا....یکی از اتاقِ کناری جیغ کشید. و تصویرم شد تلاطمِ درختهای محوطه وقتی باد می آید. و بعد کتابم که باد ورقش می زند. یادم افتاد که موزیکم چند دقیقه ایست به آخر رسیده. و تصویرم شد ساعتِ صفحه گوشی ام و علامتِ سایلنتِ زیرش... خواستم تصویر دیگری بدهم به ذهنم.چشم هایم را بستم که بخوانم: ببار ای بارو... شنیدم که رعد و برق تمامِ تصاویرم را شکافت...!
وآخرین تصویر شد بارانِ نگاهم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲۱ نظر:
حال منم خوب نیست
خنثی ام نه خوب نه بد
ولی دلم خیلی میخواد برم شمال
برم کنار دریا و...
گاهی تنهایی خیلی کمک میکنه
پست بعدی امیدوارم حالت خوب باشه
مواظب خودت باش زیاد
تصویرت بشه یه قاصدک که کلی خبر خوش با خودش میاره
گل نازم ... میدونم هوای دلت چجوریه ... حقیقتا میدونم ...
بارون همون چیزیه که به ادم میفهمونه کجای دنیا واستاده ... میفهمم اگه نداشتیش الان چه حسی داری . دارم به اون روزی فکر میکنم که منم قراره حسرت به دل بمونم ...
واست یه دنیا بارون آرزو میکنم ... نه از چشات . از آسمون خدا ...
گلناز من کم کم دارم فکر میکنم مغز منو یا مغز تو رو خدا از اون یکی کپی کرده! پانویشت هات که دقیقا حرف من بود!
راستی درباره کامنت آخریت اولش خنده ام گرفت ولی بعدش دلم گرفت راست میگی.من که کلا چند ساله به غلط کردن افتادم.میگم تسلیم درد داره نکن...فایده نداره!
لینکت کردم.
هی بچه اونجا چه خبره؟
دارم نگران میشم
گلناز جان اگه انلاین هستی بهم خبر بده
prince_elvis_mc@yahoo.com
تنهایی تا یه حدی قشنگه
به قول خودت با دلتنگی که باشه عذابه
خوبه آدمalone باشه ولی lonelyنباشه
مرسی از کامنتات :)
D: بعضی وقتا شور همه چی رو در میارم!
سلام خانومی
آخه از این دلگیری مضاعف چه حاصل؟!!!!
تو رو خدا یک کم خوشحال تر باش.
هر چند ، میفهمم چی میگی.
بهترین ها
خیلی بده که اینجا نمیشه خصوصی گذاشتا ... هوووم ...
هر کاری دوست داری بکن!!!! من ناراحت نمیشم.خواننده های قدیمی وبلاگم میدونن اینا نوشته های من نیستن!!!! در واقع یه کالکشن درست کردم ولی دقیقا حرف دلمه.چیکار کنم استعداد ندارم دیگه!
حالم خرابه...
اشک... اشک... اشک
چه فایده؟
من ارزوی سفر با کسیو داشتمجایی نرفتم تا با اون برم
واسه همین مدت هاست سفر نرفتم
تا اینکه الان یادم انداختی انقدر نرفتم و دنقدر دیر شد که دیگه اون خودش هم رفت
نمیدونم
شاید این هم یه سفر
یه سفر بدون اون
سفر به آغاز تجربه های جدید
چه ربطی به پستت داشت نمیدونم والا
درو به دیوار بکوب
هر کاری بکن که خالی شی
پاشو برو شمال
زودتر خالی شو...
cafe-musical.blogfa.com
عسک اتاقم تو این اتاقم...
باراني كه مرا با خود برده است...
پ.ن2:اينجور وقتا آدم دلش ميخواد بره يك جايي كه هيچ كس نباشه.حتي جناب خدا.
پ.ن4:دريا آدمو خوب ميكنه...
مثل تصویرایی بود که قبل از خواب هجوم میارن تو مغز آدم.همون مغز ِ خراب ِ بی منطق!
شعر تو رو بیشتر خوشم اومد...
ولي من دلم ميخواهد باز هم تنهائيم ادامه پيدا كند . اين حس اين روزهاي من است . تا بعد خدا كريم است...........
سلام به نغمه عزیز.راستش با یکی از تصویرات مشکل دارم. نمیدونم چطوری اون تصویر رقم میخوره. اونجایی که طبقه 4 روئ میبینی با چراغهای روشن. در واقع تو داخل خوابگاهی و اگه بگیم که یه خوابگاهه دیگه هم روبروی خوبگاه شماست. تو دم پنجره بودی حالا برگشتی پریزو دیدی پس نمیتونی همزمان دوباره پشت سرت که پنجره هست و احتمالن خوابگاهی روبروش رو هم ببینی شاید من اشتباه میکنم / نمیدونم و لی....
ارسال یک نظر