۲۲ تیر ۱۳۸۹
چقدر خوب که آدم ها شبها می خوابند...!
23:20...برق رفت.همانجا توی تاریکی مداد را روی کاغذ می چرخانم و فیگورم را تکمیل می کنم. منتظر نمی مانم تا چشمم به تاریکی عادت کند. عادت خوب نیست. زیر طرحم را امضا می کنم. روی میز دنبال چسب می گردم. دستم به لیوانی می خورد و می افتد. نمی شکند، ولی جیغ می زنم. مادرم از توی تاریکی نگرانِ لیوان می شود. می گویم: نشکست. بازهم می گردم . آها. این هم چسب. مادرم از توی تاریکی می گوید : پرده را بزنی کنار نور کوچه می آید داخل.... دستم را می لغزانم روی نوار چسب تا سرش را پیدا کنم. مادرم از توی تاریکی می گوید: شماره ی بابا چند است؟... طرحم را می چسبانم به نزدیک ترین دیوار. می شود بالای میز. مادرم از توی تاریکی بلند بلند با بابا حرف می زند. می فهمم که فیوز پریده. بی صدا می روم پایین. توی پارکینگ. فیوز را می زنم. نور چشمم را می زند.هه! عادت کرده بود انگار...
23:50...بابا برگشته است. خیلی دیر تر از همیشه. با رنگ پریده. فشار خونش بالا است. سیگار می کشد تا بهتر شود.
00:35... خوابیده اند. من هم به سقف خیره شده ام. حرف زدنم می آید. کانکت می شوم. مکث. دیس کانکت می شوم. مانیتور که خاموش میشود، تصویر خودم را می بینم. دعا می کنم که کاش یک گربه ی ماده بودم تا توجیهی برای برق چشمهایم داشتم.
01:20... کتابِ بخوانیمِ چهارم دبستان را ورق می زنم. عکس هایش را نگاه می کنم فقط. مطالبش برایم سنگین است.
02:02...جفت آورده ام. چهار تا حرکت 2 تایی . باختی.
02:35... و فرایندِ یخچال و بطری آب...
04:00... امروز خورشید می خواهد طلوعش را به من اثبات کند.
پ.ن : و در مورد پست قبل... هیچ خبری نیست. فقط می دانم که دوستم را گرفته اند. همین. سکوت کرده ام. دیگرهیچ چیز برایم فرقی نمی کند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۹ نظر:
چه لحظه های مشترکی...
به روزمرگی هم عادت نکن فقط همین
guia anja yek gorbe ruie shirvanie dagh hasti
ta hala doost dashti khunatun ro atish bezani vaisi nigash koni
in arezume
23:30:تاريكي خوب است.آدم خودش مي شود انگار.بدون ترس.ههه.
00:35:ميگن آدما رو از برق چشاشون ميشه شناخت.چشم خيلي ها نمي درخشه...
پ.ن:در مورد پستت قبلي نگران نباش.اگر مشكلي پيش اومد تو نظرا برام بنويس.كمكت ميكنم.مي تونم...البته مشكلي پيش نمياد.از اين قولاي انگشتي...
سلام گلناز جان، خوبی؟ مثل من و خیلیهای دیگه تا صبح بیداری! هر سال گندتر از پارسال دیگه واسه هیشکی حوصله ای نمونده، در مورد پست قبل امیدوارم خبری نشه و نباشه فقط امیدورام و امیدواریم...
همه چیز روبه راه است،نه؟؟؟
لطف کن عادت نکن...
گل ناز ... چقدر حرف دارم . اما ... (همیشه این امای لعنتی ...) ...
نگاه .
خاموش .
خواب .
.
.
.
گلناز ؟
هیچی ...
ه ی چ ی ...
شب بیداری هم واسه خودش عالمیه...
عادت خيلي بده، راست ميگي، ولي تو بهترين حالت فقط كمي ازش فرار ميكنيم و بعد آگاهانه بهش تن ميديم...
سكانس بي برقي خيلي جالب بود، خيلي...
خوش به حالت كه لااقل عكساي كتاب واست سنگين نيست...
شب بيداري خيليم خوبه، به شرطي كه اونم فقط نشه يه عادت صرف و تمام...
پ.ن: خوشحالم كه اتفاقي برات نيفتاده گلناز عزيز، فقط زنده باش و به زنده بودنت عادت نكن، همين كافيست...
asheghe sokute shabam. arameshe ajibi dare. asheghe inam ke shaba naghashi konam ya ketab bekhunam. asheghe shabam
Breaking the habit
سلام
من عادت دارم بگویم بهترین ها، ولی این دفعه بهتر از بهترین ها.
فشار خونِ بالا، سیگار، بهتر شدن؛
کانکت، مکث، دیسکانکت، برقِ چشمهای گربه؛
کتابِ چهارم دبستان، مطالب سنگین؛
فرایندِ یخچال و بطری ی آب؛
...
فضای کروی ی چرخنده ی از پارادوکس های فعال، یا متنِ شکننده ی محاطی ی مورسو ی درونِ من در منحنی های تودرتوی دوارِ یخ زده؛
و باز هم در تاریکی ی شب، بی هوا، پیش از طلوع آفتاب، در لبه ی انقطاعِ خاطرات، آدمی دیگر از ما بردند.
و منِ بی تو هنوز سکوت کرده است. همچنان در انتظار، که بار دیگر خورشید طلوعش را اثبات کند./
سلام....خوبی؟
تعابیرت قشنگ بود و دوست داشتنی...
به روزم...خوشحالم میکنی بیای...
چقدر دلم برایِ نوشته هات تنگ شده بود!
چند روز پیش این پستت رو خوندم. خبری از دوستت دارین؟ می دونی توی این مواقع بهترین کمک کننده ها دوستا هستن نه خانواده.
پیگیری کنید حتما واگر کمکی لازم بود منم هستم.
مواظب خودت هم باش.
چند روز پیش این پستت رو خوندم. خبری از دوستت دارین؟ می دونی توی این مواقع بهترین کمک کننده ها دوستا هستن نه خانواده.
پیگیری کنید حتما واگر کمکی لازم بود منم هستم.
مواظب خودت هم باش.
به روزم و منتظر...
جالب بود
من که طرحای فعلی زندگیم تو تاریکی ترسیم میشه
برق دلم رفته دلی که حتی فیوز هم ندارد
ارسال یک نظر