۴ شهریور ۱۳۸۹

راستش بعضی وقت ها...

کله ام را فرو کرده ام توی کتاب و مثلا می خوانم. روی یک پاراگراف مانده ام. اخمت را باز کن. این را مامان می گوید. مثلا با مامان قهرم، بنابراین بیشتر اخم می کنم. تلفن زنگ می زند، می پرم روی تلفن. بابایم می گوید انگار حالش خوب شد! و می خندد. کسی با من کاری ندارد. دوباره می روم توی کتابم. همینجوری از پشت کتاب می گویم دلم بستنی می خواهد. بابایم می گوید سرِ کوچه. و باز می خندد. کتاب را می آورم پایین و با اخم نگاهش می کنم. مامان تلفن را می گذارد و می گوید پاشو این آهنگت را عوض کن سرمان رفت. غرولند کنان می روم توی اتاقم و در را محکم می بندم. بعد بلافاصله می آیم بیرون و می گویم حوصله ام سر رفته. بابا می گوید یا بستنی، یا بیرون. کدام؟ و می خندد. دوباره با لب و لوچه ی آویزان مدتی خیره می شوم به چشم هایش وبعد می روم توی اتاق. جدی می شود و می گوید : گلنازجون بابا، بیا ببینم چته. از پشتِ در داد می زنم: بستنی!!!. بابا بلند بلند می خندد. پ.ن: خب بعضی وقت ها لوسم می آید. دوست دارم بشینم روی زانوهای بابایم و قهرکنم. مثل بچگی ام. اما با این هیکل و اخلاقِ مبارک دیگر نمی شود. اصلا راستش را بخواهید الان دیگر دلم زانوی بابا نمی خواهد. بیشتر دوست دارم اخم کنم و لب ولوچه ام آویزان باشد و کسی بی اهمیت به اخمم موهایم را ناز کند. کسی که بابایم نباشد.

۳۰ نظر:

میثاق گفت...

تو چین چینِ دامنی که هزار تا بغضو میشه شست،من هم دامن مادرم منظورم نیست،دیگر آن عطر کودکی را برایم ندارد هر چند احتمالا ایراد از دماغ من است،اصلا راس راستکی باهاش قهرم....

sharmin گفت...

vali man delam baba mikhad. kash pedaram zende bud va oza oun juri ke mikhastam bud. ashkaam band nemiad...

علیرضا سعادت گفت...

آدمیزاده دیگه

Unknown گفت...

من هم خیلی وقتها، خیلی شبها، دلم بغل میخواد اما من با این هیکل تو بغل کی برم؟!! باید بالشم رو بغل کنم!
بقول فریدون مشیری
برای چشم خاموشت بمیرم، کنار چشمه نوشت بمیرم،
نمی خواهم در آغوشت بگیرم، که می خواهم در آغوشت بمیرم.

سلام.

طراوت گفت...

سلام گل ناز ....
فکرشو بکن ! تو خودتو لوس هم بکنی ! فکر کن ! که تو ناز هم بکنی ! واقعا خوشحالم ! برای خودم ! که تو اون لحظات اونجا نبودم ! وگرنه میدونی که غش میکردم ! :))

اون جمله ی آخرت ، زهرخند تلخی داشت ...

zodiak گفت...

دیگه لوس شدن فایده ای نداره خودت میدونی که غبار غم کودک درون رو پاره کرده

ارنستو گفت...

سلام . مدتی نبودم و با شرمندگی برای من برای تاخیر طولانی هر چند با دلایلی برای خودم. جایی بودم فارغ از وب و اینترنت و ... بگذریم
همه ما گاهی دلمان برای روزهایی از زندگیمان که گذشت دلمان تنگ میشود گلناز عزیز اما کاری نمیشود کرد زمان هیچگاه برای ما اهنگش را تغییر نخواهد داد و ما میمانیم و کاش ها و کاش ها . باید باشیم پس میمانیم در زمان .

خجسته گفت...

بابایت نباشد؟یعنی دلت او می خواهد؟اویی که باشد و باشی؟
باز جای شکرش باقیست که بابایت می فهمد چیزی شده وگرنه...

منا گفت...

اصلا بهت نمی اومد!! گلناز از زاویه ای دیگر...لوس!...به به
اون لحظه هم حتما برات پیش میاد...و خودِ اون لحظه نمی فهمی که چه حسی بود...شاید بعدا بهش فکر کنی و احساسش کنی...مثلِ الان

va7934 گفت...

سلام گلناز عزیز...خوبی؟
این هم یه نوع از طنازی های دخترانه س دیگه...
من هم به روزم...خوشحال میشم اگه افتخار بدی و تشریف بیاری...

آشفته ذهن گفت...

ناز من که دیگه خریدار نداره!!!!!

جزیره در کهکشان گفت...

جان من این نوشته ات یعنی (عقده ی الکترا ) توی فال قهوه ات نوشته که تو در آتیه از مرد سن بالایی که دوستش داری عشق بی کرانی میگیری که روی زانوهاش بشینی و از او هم دو نفره وارانه بستنی بطلبی . آخ که تو چقذه یونگی اینو میدونستی .



میس شانزه لیزه

یکی گفت...

منم دوست دارم اما ...
تا میتونی از این فرصت ها استفاده کن

منا گفت...

نظرت واسه پست آخرم رو می پرستم!!

haafez گفت...

pedar...

نيرواناي گمراه گفت...

خوش به حال تو كه لااقل ميتواني بعضي وقتها لوست بيايد و يك نفر حتي اگر آن يك نفر خود آن «يك نفر» نباشد و پدرت باشد، نازت را بكشد، ما چه بگوييم كه دلمان لك زده براي گريه و دنيا با نامردي تمام ميگويد: مرد كه گريه نميكند...
پ.ن: به روزم

Iman Sayah گفت...

last night you had dream. i was there. don't miss the truth. remember, listen to the truth that comes from your heart

رضا گفت...

ولی خب ناز کشیدن باباها یه چیز دیگست...

شاندل گفت...

باید هم بستنی میداد هم میبرد بیرون!

shinyeye گفت...

كله را در كتاب فروكردن و مثلاً خواندن چه لذتي دارد گاهي! قديما اين كارو مي‌كردم ولي حالا ديگه نه. خودمو ميزدم به اون راه تا از بعضي حرف زدنها خلاص شم.

shinyeye گفت...

كسي كه بابايت نباشد و موهايت را ناز كند؟ ايهام دارد ها! آدم فكرش هزار جا مي رود. مثلاً پيرزن همسايه بيايد ناز كند:دي

shinyeye گفت...

و خوشحالمان كردي كه در غيابمان سرزدي.فاصله‌ام با اينترنت و حتي كامپيوتر زياد شده بود.

غزل گفت...

درست شده ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه گلي جون جونم :******************
هورررررررررررررررررررا ...
نمي دونم چقدر خوشحالم كه بعد از كللي ماه هايي كه گذشتُ نتونستم اينجا بنويسم حالا شد :))))

غزل گفت...

بدون ِ چيدن ِ آن سنگ ها هم مي شود ها گلي خانوم ها ... كمي بيشر درنگ كن وَ قلبت را خالي نكن عزيز َكم !

وحيد گفت...

به اين زودي زانوي بابا قديمي شد
خوب مينويسي گلناز خانوم

ارنستو گفت...

سلام . و ممنون از بودنهایت . ترجیح می دهم در مورد ان پست چیزی ننویسم چون اگه لازم بود خودت یه جایی برای نظرات میزاشتی . در مورد شعر تو بخش نظرات زیر نظر یکی از دوستان چیزی نوشتم و ...

علي گفت...

واسه پست بالايي مي نويسم اينجا:
خيلي با حال بود!!! كف كردم...

محمد صفاري گفت...

به خاطر گل روي دوستيتان:
اول اينكه: وقتي جا براي نظر دادن نميذاري خب ما بچه پرروها پامونو از گليممون درازتر ميكنيم ميايم اينجا نظر ميديم، خيلي متن ماهي بود، پايدار باشه دوستي ماه و دوست داشتنيتون
دومم اينكه: گفتي براي باد نوشتي، باد در آغوشت گرفت يا نه؟

نیلوفر آبی گفت...

نگو : " حرف دلت را بگو "
نمی گویم...
غریبه نیستی که نگویم...
من غریبه ام ! چطور بگویم ؟

بهروز گفت...

دختر این نوشته عجب حس خوبی بهم داد، الآن من یک آدم خر کیف هستم!
دارم رندوم نوشته ها رو میخونم، تا کجا خسته بشم...