۱۵ شهریور ۱۳۸۹

چرا توی بعضی از بالکن ها می شود رقصید؟

امروز فهمیدم بالکنِ خانه ی ما حتی به دردِ سیگار کشیدنِ بابا هم نمی خورد. روبه رویش هم یک تعمیرگاهِ چرب و چیلی است.به خاطرِ همین از همان روزِ اول گفتم این جا را دوست ندارم. بالکنِ خانه ی ما به یک خیابانِ پهنِ گشادِ دو طبقه هم دید دارد که من حالم از آن خیابان به هم می خورد. از بس توی تاکسی هایش به بدنم دست زده اند. تازه بالکنِ خانه ی ما جوری است که شبها اگر پرده ها را نکشیم، آدمهای توی تعمیرگاه می توانند موهای من و مامانم را ببینند. من می گویم به درک، اما مامانم می گوید تو شرم و حیا نداری. اما من می گویم به جایش از بوی تنِ آدم های توی تاکسی چندشم می شود. مامان وقتی می خواهد توی بالکن رخت آویزان کند روسری سرش می کند. من یک روز می خواستم شیشه ها را تمیز کنم، با آستین حلقه ای رفتم توی بالکن، از توی تعمیرگاه برایم سوت زدند. چندشم شد. انگار توی تاکسی به بدنم دست زده اند. آمدم پیرهنِ بابا را روی لباسم پوشیدم. بازهم سوت زدند. من هم دیدم فرقی نمی کند. همانجا پیرهنِ بابا را در آوردم. دیگر سوت نزدند. لباس زیرهایم را هم نباید توی بالکن آویزان کنم. مامان گفته زشت است. آویزان نمی کنم، اما برایم مهم نیست. می دانم آنها لباس زیرِ خالی را دوست ندارند. چون برایش سوت نمی زنند. مادرم وقت هایی که فیشِ تلفنِ همسایه مان اشتباهی می آید خانه ی ما، از توی بالکن می دهد دستش. من چندشم می شود. چون همسایمان هم سنِ من است و حامله است. تازه شوهرش سرش داد می زند، ولی همسایمان چون حامله است هیچی نمی گوید تا کتک نخورد. من هم چندشم می شود. می دانی؟ من اگر به جای همسایمان بودم، قبل از اینکه حامله شوم، یک درخت رو به روی بالکن مان می کاشتم و بعد، از شوهرم طلاق می گرفتم و با یکی از این تعمیرگاهی ها دوست می شدم تا به جای داد، برایم سوت بزنند. به نظرِ من که سگش شرف دارد.

۲۹ نظر:

ایران کیان گفت...

صفحه بلاگت رو فارسی کن که راست به چپ نویسی درستی داشته باشی

منا گفت...

به به...عجب بالکنِ پرماجرائی...
جمله آخرت رو می پسندم بسیار....

طراوت گفت...

پس خدا رو شکر که خانه ما اصلا بالکن ندارد !
:)
چون من از چندش شدن متنفرم .



اون تیکه شیشه پاک کردن خدااا بود ...

کورسو گفت...

صاحب نظر نیستم ولی اگر چندشت نشه ;) باید بگم عالی نوشتی

ارنستو گفت...

سلام. اول این سبک نوشتن طنز تلخو اول بار تو کتاب خاطرات اون بچه ه که یادم رفته اسم ه کتابه رو دیدم و خیلی حال کردم باهاش . مهم هم نبود نگفتن یا گفتن این . و باور کنید اظهار فضل هم نبود (دی) بگذریم. دومن ولی من از نظرای چون کورسو چندشم میشه نباید همه چیزو به دلقک بازی گرفت و ... این مساله ایی رو که گلناز به این زیبایی در قالب طنز تلخ و گزنده اش گفته واقعن موضوع ه مهمیه. چند موضوع مهمیه. عدم امنیت روانی و جسمیه زن در این جامعه. ازدواج با سن کم عادی شدن رعایت نشدن حقوق زن حتی از سوی خود زن . پایمالی اولیه ترین حقوق زن و ... واقعن مغز مریزاد. دوست داشتم در مورد داستان هم صحبت کنم. حیفم اومد از این دید به این مستند نگاه کنم. پس سخن تمام//////

zodiak گفت...

منم این چندش هارو لمس کردم

ويدا گفت...

منم همين كارو ميكردم. آااره

خجسته گفت...

نمی دانم محشر گفتن های مرا از ته دل باور داری یا نه...؟
این هم مثل همه محشر بود
زن ها در این جامعه همیشه باید چندششان بشود

آشفته ذهن گفت...

با حرف ایران کیان موافقم...
من خیلی وقته نه رفتم بالکن نه سوار تاکسی شدم چون از همین نگاهها چندشم میشه..

غزل گفت...

لحن ِ نوشتاريت وَ حالت ِ بيانتُ كاملن حس كردم ... گلي ي ي:*

shinyeye گفت...

طنز تلخ. واقعيتهايي دردآور

Ali Sahba گفت...

هیچ میدونی چقد قشنگ نوشتی؟

مرد امروز گفت...

سلام
واقعا انسان شریف و راستگویی هستی ... باور کردم که به جز حواس پنجگانه حواس دیگه ای هم داری ... یکیش همین حس چندش ...

میعاد گفت...

گاهی وقتا بعضی چیزا نباید تغییر کنن.
به نظر من لازمه که زن حقیر بمونه توی این جامعه،به سه دلیل:
1_چون زن ایرانی خودش دلش میخواد کم و حقیر بمونه و وابسته باشه.پس تلاشی واسه رشد فکری و اجتماعی خودش نمیکنه(منظورم کلی نیست ولی با اکثریتِ)
2_مدافعین حقوق زن فقط روی کاغذ وجود دارن. یکیشون همین ارنستوی ماست که میگه(واقعن موضوع ه مهمیه) خودتون تا تهِ خط برید.
3_برطرف کردن نیاز جنسی چندتا مرد شهوت گسیخته اصلا هم چندش نداره.جامعه ای که سرانه ی مطالعه اش وابسته به مجله ی خانواده سبز و اون فالهای قشنگشه بهتر از اینم نمیشه!

من با همتون دوستم(از این "دی" نوشتنتونم متنفرم!)

میثاق گفت...

بالکن برای ما مردها بهانه هست،یک سوراخ کلید در هم که بود بهانه لازم برای سوت زدن ایجاد می کرد...
مردهای پاک زیادی تو دنیا بودند1-یوسف که پیامبر بود2-سیاوش که افسانه بود..کس دیگه ای پیدا کردی یه آماری بده

محمد صفاري گفت...

بدون هيچ گونه تعارف تيكه پاره كردني،واقعن عالي بود گلناز، خيلي لذت بردم از اين متنت
نميدونم باور ميكني يا نه، ولي من هم واقعن از اين نوع رفتارهاي زننده اي كه تو دو نمونشو آورده بودي و خيلي هم جنسام در قبال شما زنا انجام ميدن چندشم ميشه، باور كن حالم حتي از خودمم به هم ميخوره وقتي همچين صحنه هايي ميبينم و باز هم باور كن كه مردهايي كه احساس مشتركي با من دارند هم كم نيستن، اصلن با اين نظري كه ميثاق عزيز داده موافق نيستم، فرق هست بين تحريك شدن در مقابل زنانگي يك زن و وقيح بودن، شايد تمام مردها زودتر نسبت به زيبايي شما عكس العمل نشون بدن ولي اين دليل نميشه كه همشون وقيح و رذل باشن!

Miss Ferii گفت...

من اما بالکنم رو به باغ است،هر صبح کلاغ ها برایم قار قار می کنند.!

یکی گفت...

این پاراگراف اخر خدا بود گلناز خدا واقعا شرف دارد
در مورد بقیش هم نمیدونم چی بگم به جز این جمله: بودا میگه هر کی باید خودش پاسبان بینایی خود باشد
منتها این تو ایران جواب نمیده

haafez گفت...

to yahoo addam kon
berangesalam@yahoo.com

مینا گفت...

سلام گلناز خیلی بی معرفتی
یه سر به وبلاگ منم بزن دیگه. این پست خیلی برام مهمه ها. منتظرتم

پری گفت...

سلام رفیق
سیو میکنم تا بخوانمتان
پایا باشید

پری گفت...

سلام رفیق
سیو میکنم تا بخوانمتان
پایا باشید

پری گفت...

سلام رفیق
سیو میکنم تا بخوانمتان
پایا باشید

پری گفت...

سلام رفیق
سیو میکنم تا بخوانمتان
پایا باشید

منا گفت...

کجائی خاتون؟ دلمان برایت تنگ شد. بنویس دیگر

اشکان گفت...

چرا...
ارنستوی عزیز.. برادر بزرگوارم... دوست خوب همیشه...
گاهی دلقک بازی پایان همه چیز است.. تفاوت تلخ طنز و دلقک بازی به همین است... ادمهایی که می فهمند... یکی طعم تلخ را میریزد توی همه ی کلامش... همین است که خیلی ها نمی فهمند مرا ... فکر می کنند دلقک بازی در می اورم... اما من به همه ان چه که می گویم می اندیشم... ساعت ها به ان زنی که از امدن رهبر به شهرش احساس فیس می کند... یا ان که می پرسد: بچه کزایی؟ و ... و ... فکر کرده ام به همه ی چیزهایی که می گویم... نمی دانم چرا این را اینجا می گویم... نمی دانم می خوانی یا نه... اخرین باری که سری به بلاگم زدی امدی گفتی: سلام! و رفتی ...
بگذریم این را می خوستم بگویم: روزی گفتم : "چه می شد ما در سوییس به دنیا می امدیم؟"... نکته سنجی گفت: " چه می شد ما در افغانستان به دنیا می امدیم" راست می گفت بعضی بالکن های افعغانستان را می شود درش رقصید..

پرهام گفت...

درود بر شما

واقعاً این پستت رو دوست دارم.
چند بار خوندمش.
همه چیز سر جاشه.
همه چیز همون چیزی هست که هست اما یه چیزی هست که نیست
میدونی که چیه؟
یه دنیا معصومیت!

بدرود

بهروز گفت...

چندشم شد. اینو یادم انداخت: نگاه یک مردی میانسال در جستجوی چیزی کشف نشده در بدن دختر...

واقعا خوبه!
ذوقم همینطور بیشتر می شود!

nila گفت...

chera webet filtere akhe?