۲۱ دی ۱۳۸۹

شب ها هوسِ تماشای گلهای شمعدانی می زند به سرم. چندباری بلند بلند فکر کرده ام به برگِ گلِ شمعدانی که چقدر مثلِ مخمل است، اما اینجا همه پرسیدند: بعدش؟ و من نمی توانستم ادامه ی فکرم را بلند بلند بگویم. نمی توانستم بگویم بچه که بودم، یک روز صبحانه که خوردم، رفتم یک برگِ شمعدانی از توی باغچه مان چیدم و اینقدر دستم را کشیدم رویش، تا پژمرده شود. نمی توانستم بلند بلند توضیح بدهم که تا 12 سالگی یک تکه مخملِ قرمز همیشه توی کیفم بود.


اصلا مگر اینها می فهمند؟ اینها آخرِهرجمله ی من می پرسند: بعدش؟ اینها نمی دانند اینکه من گفتم قبل و بعد ندارد. آخر اینها بچه که بودند، نرفته اند وسطِ باغچه شان گِل بازی کنند. اینها هیچ وقت با برگِ شمعدانی و گِل، دُلمه درست نکرده اند. اینها توی ذهنشان همیشه روز است و از شب می ترسند. آخر نمی دانند شب عبارت است از تعدادی ستاره که گاهی نیستند، چون آدم های زیادی شب ها ستاره ها را می چینند و ستاره ها گاهی تمام می شود. این را برایشان توضیح نمی دهم، چون می دانم بعد باید چگونگیِ تولیدِ مجددِ ستاره را هم برایشان توضیح بدهم. اَه. چقدر از توضیح دادن متنفرم. معلم های دبستانمان همیشه زیادی توضیح می دادند. خوشبختانه پشتِ پنجره های کلاسمان همیشه گلِ شمعدانی می گذاشتند که برای روحیه هایمان خوب باشد.

می دانم، باید برای اینجا هم گلِ شمعدانی بخرم. آخر از کجا معلوم، شاید کسی برای روحیه اش لازم داشته باشد.



۱۳ نظر:

بهروز گفت...

بعضی ها هستن که وقتی با ذوق فراوان صداشون می کنی که: «بیا طلوع خورشید رو نگاه کن»، با بی حوصلگی می آد و میگه: «مرد، این که چیز خاصی نیست»
و تو ناراحت نمی شی، بلکه بیشتر به خودت امیدوار می شی.

غزل گفت...

من از هموناییَم که بهش خیلی احتیاج دارم :)

کورسو گفت...

دلمه شمعدونی! "گل پر" رز خوردم و قورمه سبزی برگ درخت توت ولی دلمه شمعدونی! نه!

zodiak گفت...

خوب بعدش؟

misagh گفت...

من عمری است به صنوبر می گویم بید
به باد می گویم رود
به خار می گویم گل
من در چله ی تابستان از پتوی پروانه پوش خوش ام می آید
به من چهکه نام رهگذر ای دقیقه
چه بوده،از کجا آمده،کجا می رود؟

علي گفت...

من دلمه رو با برگ چنار درست ميكردم عاشق بوي برگ چنار بودم هميشه برگهاي خشك شده رو از كف حياط جمع ميكردم و توي دست خوردش مي كردم و بو مبي كردم و با خودم ميگفتم چي مي شد اگه اين ادويه رو ميريختم توي غذا

mona گفت...

اصلا خب بعد ندارند این گلها...اسم شان خودش کلی ماجراست...گلهایِ شمعدانی...همین.

نازیلا گفت...

"مردم یا متوجه منظور من می‌شوند یا نمی‌شوند. من یک مفسر نیستم."
عقاید یک دلقک/هانریش بل

من می فهمم به گمانم. گل بازی کرده ام و برگ همه ی گل ها و درخت ها را چشم بسته می شناختم. برگ کرک دار چنار را، برگ نرم و نازک لاله عباسی را، برگ چرمی ماگنولیا را و برگ مخملی شمعدانی را...

خجسته گفت...

خیلی چیزها بعد ندارد.می گویند قرار نیست همه بفهمند...و به همین دلیل است که نمی فهمند...

بهروز گفت...

گفتم شاید درست نباشد در قسمت نظر های همچون پستی، جوابی بدهم. پس آمدم اینجا تا بگویم:
تاکید روی تلنگر است، زبان شناس نیستم اما فکر نکنم فرقی کند. اگر می دانی یا فهمیدی کدام درست است به من هم بگو لطفا.

massy گفت...

من با گل و چوب کباب درست می کردم.مبصر کلاس که بودم آب نبات چوبی!بعدشم دورشو زرورق می پیچوندم و می ذاشتمش جایزه که بدم به بچه ها

massy گفت...

من با گل و چوب کباب درست می کردم.مبصر کلاس که بودم آب نبات چوبی!بعدشم دورشو زرورق می پیچوندم و می ذاشتمش جایزه که بدم به بچه ها

barny گفت...

این یدونه خیلی باحال بود.منم اینجوریم..
فکرهام قبل و بعد ندارن...
غرق تو لدت چیزایی میشم که دیگران یا تجربه ش نکردن یا تجربه کردن میگن این کجاش لذت داره...