دراز کش خوابيده ام وکتابم را گرفته ام جلوي صورتم و مثلا مي خوانم. تو رو به رويم بالا پايين مي روي و مثلا عصبي هستي. نگاهت مي کنم که يعني بس کن. تو هم شاکي براق مي شوي توي چشمانم .
کتاب را مي آورم بالا که مثلا نگاهت بخورد به جلد کتاب و بريزد روي گردن و سينه ام و احتمالا يواشکي سرخ مي شوم .
نفسم يک لحظه با شدت به شُش هايم مي ريزد و مثلا تو فکر مي کني که خنديده ام شايد. واقعا دلم مي خواهد بخندم اينقدر که جدي شده اي.
فکر کنم همين جاست که کتاب را پايين مي آورم و مي خندم . شايد فکرکردي مسخره ات کرده ام. مثلا عصباني مي شوي و مثلا از اتاق بيرون مي روي و دررا مي زني به چهار چوبش. هه. مثلا من بودم که ته دلم خنک شد. قيلي ويلي مي روم و سرمست از نبودَت مي روم جلوي آينه. هه. هنوز از نگاه سُر خورده ات سرخم...!
۸ نظر:
akhey... cheghad ghashang neveshti. manam az in fekra ziad tu zehnam daram. hamishe ghashang tarin ghesmate zendegim, royaha va khialatam hastan
آخ! عجب خیالبازی باحالی!
آدم یه حالی میشه! :)
سلام گلناز خوبی؟
وای چقدر باحال نوشته بودی....از 3 صبح بی خوابم وکلافه !
این پستت رو خوندم یه چیزی ته دلم قلقلک خورد .دستت درد نکنه... فکر کنم این پستت یکی از بهترین نوشت هات بود
وای چقدر باحال نوشته بودی....از 3 صبح بی خوابم وکلافه !
این پستت رو خوندم یه چیزی ته دلم قلقلک خورد .دستت درد نکنه... فکر کنم این پستت یکی از بهترین نوشت هات بود
اينايي كه طفتي ترسناكه
گناه داره...
وقتی واقعا اینجوری نیست چرا اینطوری میشه؟
اصفهان و اصفهانی از دیدگاه جهانگردان
نیکوسگال >>> www.Nikoosegal.Blogspot.com
این عکس چقدر خوب ویران تر می کنه آدم رو
ارسال یک نظر