۲ دی ۱۳۸۸

سَر خورده از نگاه سُر خورده ات...

دراز کش خوابيده ام وکتابم را گرفته ام جلوي صورتم و مثلا مي خوانم. تو رو به رويم بالا پايين مي روي و مثلا عصبي هستي. نگاهت مي کنم که يعني بس کن. تو هم شاکي براق مي شوي توي چشمانم .
کتاب را مي آورم بالا که مثلا نگاهت بخورد به جلد کتاب و بريزد روي گردن و سينه ام و احتمالا يواشکي سرخ مي شوم .
نفسم يک لحظه با شدت به شُش هايم مي ريزد و مثلا تو فکر مي کني که خنديده ام شايد. واقعا دلم مي خواهد بخندم اينقدر که جدي شده اي.
فکر کنم همين جاست که کتاب را پايين مي آورم و مي خندم . شايد فکرکردي مسخره ات کرده ام. مثلا عصباني مي شوي و مثلا از اتاق بيرون مي روي و دررا مي زني به چهار چوبش. هه. مثلا من بودم که ته دلم خنک شد. قيلي ويلي مي روم و سرمست از نبودَت مي روم جلوي آينه. هه. هنوز از نگاه سُر خورده ات سرخم...!

۸ نظر:

sharmin گفت...

akhey... cheghad ghashang neveshti. manam az in fekra ziad tu zehnam daram. hamishe ghashang tarin ghesmate zendegim, royaha va khialatam hastan

Unknown گفت...

آخ! عجب خیالبازی باحالی!
آدم یه حالی میشه! :)


سلام گلناز خوبی؟

علی گفت...

وای چقدر باحال نوشته بودی....از 3 صبح بی خوابم وکلافه !
این پستت رو خوندم یه چیزی ته دلم قلقلک خورد .دستت درد نکنه... فکر کنم این پستت یکی از بهترین نوشت هات بود

علی گفت...

وای چقدر باحال نوشته بودی....از 3 صبح بی خوابم وکلافه !
این پستت رو خوندم یه چیزی ته دلم قلقلک خورد .دستت درد نکنه... فکر کنم این پستت یکی از بهترین نوشت هات بود

zodiak گفت...

اينايي كه طفتي ترسناكه

خجسته گفت...

گناه داره...
وقتی واقعا اینجوری نیست چرا اینطوری میشه؟

ناشناس گفت...

اصفهان و اصفهانی از دیدگاه جهانگردان
نیکوسگال >>> www.Nikoosegal.Blogspot.com

کورسو گفت...

این عکس چقدر خوب ویران تر می کنه آدم رو