۲۵ اسفند ۱۳۸۸
یک بهاریه
سال 88 را فراموش نخواهم کرد. به تلخ یا شیرین بودنش کاری ندارم. 88 به من فهماند، به من یاد داد، به من نشان داد و من نگاه کردم ویاد گرفتم و بزرگ شدم. ولی بهای سنگینی داشت. بهایش 20 سالگی ام بود که توی خیابان های تهران بهت زده قدم زد و رفت...
و حالا می گویند 89 می آید و ما با نگاه سرد و خیره به تنگ ماهی آرزو می کنیم. یا مقلب القلوب را فریاد می زنیم و احتمالا به یاد دوست های رفته مان اشکی هم می ریزیم و زیر لب می گوئیم: کاش 89 خوب باشد...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۲ نظر:
من هم فقط می دانم که با سری به دنیا آمده ام که گرفتار درد نگرانی حاصل از می توانست یا باید باشد است.
(دخمه,زوزه ساراماگو)
صبح پیدا شده اما اسمان پیدا نیست
بنظرم سال خوبي باشه89. هشتاد و هشت هم با همهي تلخيهايش در جمع خوب بود.
کاش 89 بدتر از این نشود ! هه ! بهتر نمیخوایم ...
هر چه بود افتضاح بود.
کاش خوب باشد...
جمله ای تکراری که هیچ وقت به حقیقت نمی پیوندد.89 هم مثل همه ی سالها که بد بودند...
دلت رو خوش نکن رفیق!
هر سال بدتر از پارساله!
دلت رو خوش نکن رفیق!
هر سال بدتر از پارساله!
دلت رو خوش نکن رفیق!
هر سال بدتر از پارساله!
کاش همانطور باشد که ما می خواهیم...
88 گند ترین سال زندگین بود و گند ترین سال این دهه البته اگه 89 بدتر نشه!
فقط آرزو دارم بدتر نشه.
سلام خوبی؟
تو این یک سال وبلااگت خیلی تغییر کرده، خیلی بزرگتر شده، خودت هم تلخ تر
امیدوارم خوب باشد
هرگز امید را از دست نده
آنچه آنان میخواهند
آن است که امیدهایمان را دفن کنیم
سال نو مبارک باشد
ارسال یک نظر